<link href="/modules/mod_maximenuck/themes/default/css/maximenuck.php?monid=maximenuck164" rel="stylesheet" type="text/css"/>

اداي دين به جانباختگان

دوستان و همگامان راه آزادي
در ماه اوت 1944 پاريس به وسيله تانک هاي لشگر ژنرال لکلرک و قيام پارتيزانهاي فرانسه از اشغال نظامي آلمانهاي نازي آزاد شد.
در ماه اوت 2004 پاريس در شصدمين سال آزادي خود با برپائي مراسم گوناگون از جشن و شادماني به زنده داشت خاطره فداکاري هاي جانباختگان راه آزادي خود پرداخت، روزنامه لوموند از هانري مالبرگ که در هنگام آزادي پاريس در 1944 چهارده ساله بود و بعدها در سال 1965 با عضويت در حزب کمونيست به نمايندگي در انجمن شهر پاريس انتخاب شد و پس از آن از سال 1977 تا سال 2001 به رياست گروه کمونيست ها در اين انجمن رسيد نظرش را درباره برپائي مراسم يادبود ششمين سال آزادي پاريس پرسيد، هانري مالبرگ گفت:
".... به عقيده من جشن سالروز آزادي پاريس حادثه اي تاريخي است، که در جامعه اي که در زمينه ارزش هاي خود، خويشتن را مورد پرسش قرار مي دهد به حادثه اي سياسي چرخش پيدا مي کند. هرکس با عقايد خود و با گذشته خود سعي مي کند که گذشته را بفهمد، من اين چرخش را بسيار مثبت مي دانم، وحشت آور اين است که مردمي از انديشه درباره تاريخ گذشته خود امتناع کنند." اجتماع امروز در حقيقت برپائي سالروز يک حادثه تاريخي است. حادثه اي که اگر به قول هانري مالبرگ به حادثه اي سياسي چرخش پيدا نکند. به چيزي جز مجلسي براي روضه خواني و ذکر مصيبت و به گونه اي براي ارضاء و اقناع وجدانهاي به خواب رفته و يا خمود و افسرده از تکرار مجالس روضه خواني ادبي و هنري رايج در بازارهاي متنوع سياست تعبير نمي شود.
آري حادثه اي سياسي اما به شرطي که نخست به ارزش هائي پاي بند باشيم و سپس در رابطه با اين ارزش ها خويشتن را به پرسشي دردآور بکشيم ، زيرا حضور در سالروز آن حادثه تاريخي نه براي ذکر مصيبت و شرکت در عزاداري بلکه براي فهم گذشته اي است که همه ما در آن شرکت داشتيم و کمابيش شريک بوديم.
همه ما از تاريخ اين فاجعه و از هويت عاملان و آمران و قربانيان آن باخبريم و از کيفيت و کميت بيرحمي و شقاوت و رذالت و دنائت آمران و مجريان اين کشتار تاريخي اطلاع داريم با اين همه تکرار نمايش يک صحنه از اين توحش حيواني متوليان دستگاه قضائي به اصطلاح اسلامي از قلم يکي از پدران تاريخي ولايت مطلقه فقيه يعني آقاي منتظري بي فايده نيست. او در کتاب خاطرات خود اين صحنه را اين گونه توصيف مي کند:
".......نامه دوم من راجع به اين موضوع بود. بعدش ديدم آنها دارند به کارشان ادامه مي دهند؛ اول محرم شد من آقاي نيري قاضي شرع زندان اوين و آقاي اشراقي که دادستان بود و آقاي رئيسي معاون دادستان آقاي پورمحمدي را که نماينده وزارت اطلاعات بود خواستم و گفتم ماه محرم است؛ حداقل در محرم از اعدام دست نگهداريد. آقاي نيري گفت ما تا آلان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام کرده ايم، دويست نفر را هم به عنوان سرموضع از بقيه جدا کرده ايم: کلک اينها را هم بکنيم؛ بعد هرچه بفرمائيد....." بي فايده نيست بدانيم که رئيس گروه جنايتکاري که منتظري نام مي برد يعني نيري قاضي شرع آن روز، امروز معاون دادستان کل کشور يعني محمدي گيلاني از جنايتکاران به نام دوران سالهاي اول ترور و وحشت و ابراهيم رئيسي معاون آن روز دادستان دادگاه انقلاب، امروز معاون قوه قضائيه است.
ما متعلق به جامعه اي هستيم که معمولا در زمينه ارزيابي ارزش هاي خود اعم از فرهنگي و اجتماعي و سياسي، خويشتن را مورد پرسش قرار نمي دهد و به همين علت هميشه تاريخ گذشته خود را از قلم تاريخ نويسان سانسور شده متوليان دين و دولت مي خواند. انسان موجودي اجتماعي اما ناتوان در دفاع از عوارض و آفات طبيعي محيط زيست خود، در ذات خود انديشمند است و به اين جهت با تکيه به عقل و انديشه خود به جبران ناتواني هاي خود، زندگي در جمع و در کنار همنوع خود را اختيار مي کند، و به اين ترتيب در سرآغاز تاريخ، به دست خود؛ شخصيت و هويت فردي خود را در شخصيت و هويت جمعي مستحيل مي سازد و اين استحاله شخصيت فرد در شخصيت جمع قرنها به طول مي انجامد تا سرانجام روزگاري فرا مي رسد که نه در همه جا؛ بلکه در برخي از جوامع بشري انسان از ساختار تاريخي اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي رعيتي و امتي به دايره ساختار اجتماعي و سياسي شهروندي قدم مي نهد؛ از نظر ارتقاي فرهنگي ارزش هاي حاکم بر محيط زندگي اجتماعي خود را به پرسش مي کشد و خود را در معرض داوري باوريهاي اجتماعي خود قرار مي دهد و به اين ترتيب تاريخ زندگي اجتماعي او به صورت رودي در مي آيد که از گذشته ها سرچشمه مي گيرد و از حال مي گذرد و به آينده مي رود. به اين صورت است که هر حادثه تاريخي ريشه در گذشته ها دارد و با عوارض و آثار خود حال و آينده را مورد تاثير قرار مي دهد؛ و به اين جهت است که اگر جامعه اي در جمع خود به بلوغ فرهنگي نرسد، قادر به پرسش از چندوچون ارزش هاي خود نخواهد بود، و به علل ريشه هاي عوارضي که راه رشد عقلي و انديشه اجتماعي او را سد کرده است پي نخواهد برد به عنوان مثال در جنايت پر از خون و توحشي که به دست جانيان ولايت مطلقه فقيه به جان و هستي صدها جوان زنداني بيگناه در فاجعه سال 1367 صورت گرفت همه انگشت ها به درستي به سوي آمران و عاملان حاکم نشانه مي رود؛ اما پرونده جنايتي به اين وسعت از خشونت و بيرحمي ناقص مي ماند اگر ريشه ها و علل تصميم اين کشتار وحشتناک را در نيابيم و از خود نپرسيم که چه مقدمات و چه حوادثي اتخاذ چنين تصميم شيطاني را موجب شد؛ آيا به جز خميني و مشاوران او، کسي يا کسان ديگري خارج از حوزه قدرت آنها مسئوليتي در برانگيختن بهانه به دست دشمنان آزادي براي تنگتر کردن حلقه خفقان به گردن مردم ايران نداشتند آيا آنها نيز با فراهم کردن زمينه چنين کشتاري خود در شمار دشمنان بالفعل و بالقوه آزادي و مردم سالاري در ايران نبودند؟ توجه به چنين جنايتي که مي توان از آن به يقين به عنوان جنايت عليه بشريت ياد کرد اگر با توجه به شناسائي همه عوامل مولد اين جنايت همراه نشود پاي ما دراداي اين دين نسبت به جانباختگان جنايت هولناک سال 1367 خواهد لنگيد. شايد اکنون ما در لحظاتي از زمان تاريخي خود قرار گرفته باشيم که به توصيه امانوئل کانت در دويست سال پيش در پاسخ به اين پرسش که: روشني يابي يا روشنگري چيست" فهم و شعور خود را بدون تبعيت از هيچ اقتداري بکار اندازيم؛ به قول ميشل فوکو در تفسير تفکر کانتي در همين لحظه مشخص است که استفاده از نقد ضروري مي شود چرا که نقش نقد در معرفي و شناساندن شرايطي است که در آن استفاده از خرد براي تعيين آنچه مي توانيم بشناسيم، آنچه بايد انجام دهيم و آنچه مجاز به آروز کردن آن هستيم. توجيه مي شود. وقتي تاريخ وقوع قتل عام زندان اوين در تهران را مدنظر مي آوريم؛ بايد تاريخ وقوع کشتار هولناک ديگري را هم که کمي قبل از آن در جاي ديگري از خاک ايران، يعني در مرز ايران و عراق انجام گرفت فراموش نکنيم که نام فروغ جاويدان گرفت و آنگاه از خود بپرسيم که آيا رابطه اي بين اين دو جنايت ضد بشري وجود ندارد؟ و سپس چگونگي اين رابطه را بررسي کنيم و پس از آن به تاثير آنچه که در مرز خسروي اتفاق افتاد؛ در آنچه که در زندان اوين به وقوع پيوست بپردازيم و سپس به رابطه اعتقادي و سازماني آنهائي که بدون هيچگونه زمينه تدارکاتي و هيچگونه تجربه نظامي؛ بدون هيچگونه پوشش استراتژيک زميني و هوائي، خود را در دهان گرگان وحشي رژيم خون آشام ملاها انداختند با آنهائي که در شکنجه گاههاي اوين به اسارت جلادان مزدو درآمده بودند برسيم. و در نتيجه از خود بپرسيم آيا وقت آن فرا نرسيده است که نه فقط بايد بگوئيم که : اي مذهب چه جنايت ها که به نام تو مرتکب نشده اند" بلکه بايد هم بگوئيم : اي آزادي چه فتنه ها و خيمه شب بازي ها که به نام بزرگ تو برپا نکرده اند." خون جانباختگان کشتار سال 1367 فقط آنجائي پايمال نمي شود که عاملان و آمران حاکم اين جنايت بشري به کيفر تباه کاري خود نرسند؛ بلکه آنجائي هم تباه مي شود که از نقد گذشته خود امتناع کنيم: گذشته اي که تلاش براي برون رفت از آن معنائي جز کوشش براي خلاصي از وضعيت صغيري تاريخي خود ندارد. صغير بودن به قول کانت «حالت خاصي از اراده ماست که به ما تحميل مي کند تا به جاي استفاده از عقل به اقتدار ديگري گردن نهيم؛ وقتي در حالت صغير بودن هستيم که يک کتاب به جاي قوه شعورمان مي نشيند؛ يا زماني که يک مرجع جاي قوه ادراکمان را مي گيرد و يا يک پزشک درباره رژيم غذائي ما تصميم مي گيرد."
- تاريخ گذشته و حال ما ؛ تاريخ امتناع فرهنگي و انديشگی ماست؛ تاريخ مردمي است که در زمينه ارزش هاي خود؛ از پرسش از خود و از گذشته خود امتناع مي ورزد؛ در چنبر چنين امتناعي است که فرزندان به جای نشستن در مسند مسئوليت هاي پدران به محض ابراز نشانه هائي از خودآگاهي و کوششي براي خودشناسي به دست پدران به بهانه دفاع از سنت و مذهب کشته و يا در تله اغواي کتابي و مکتبي يا سحرآفريني هاي مرجعي به آتش سوزنده از تعصب و انکار گرفتار مي شوند. نقد از گذشته و پرسش از خويشتن برانگيختن تجربه ها براي پرهيز از در غلتيدن در تله هائي است که از رهگذر امتناع از تفکر بر سر فرهنگ ما آمده است؛ فرهنگي که در صد سال اخير در چنگال سه الگوي بدلي سنتي و تجدد توخالي و چپ استاليني از قله آفتاب درغلتيد و به اسارت ديوي درآمد که از اعصار تاريک قرون از بطری شاهنشاهي آريامهري رها شده بود. نقد از گذشته و پرسش از خود؛ تصميم ارادي براي ادامه مبارزه است نه تسليم به وضع موجود. کساني که به پرسش جلادان جواب نفي دادند تسليم نشدند؛ جان باختن آنها در واقع ادامه مبارزه آنها بود. آنها راه پرافتخار دفاع از ارزش هاي خود را در برابر تسليم به ارزش هاي پرننگ و عار جلادان حاکم انتخاب کردند. آنها شيران دره پنجشير بودند نه شغالان بغداد. نه جلادان اوين و نه خوش نشين هاي صاحبقرانيه. اداي دين به اين قهرمانان حماسه آفرين و به آنهائي که در رودرروئي با مرگ پرافتخار و زندگي پرننگ و عار؛ مرگ را برگزيدند و زندگي را به دغل بازان و فراريان از ميدان فضيلت و شجاعت وانهادند جز اين نيست که در زمينه ارزش هاي خود و گذشته خود خويشتن را مورد پرسش قرار دهيم؛ زيرا راه خروج از مدار بسته همين است، مداري که بدون توقف و پياپي از هرج و مرج شروع و به خودکامگي ختم مي شود تا بار ديگر کار خودکامگي به هرج و مرج بکشد تا از هرج و مرج زمينه براي ظهور خودکامه ديگر، اما در لباس منجي و نجات دهنده براي جلوس بر اريکه قلدري و قدر قدرتي آماده شود.
يکي از نشانه هاي بارز تسليم به وضع حاضر؛ پرسه زدن در حول و حوش همين مدار بسته توهم مبارزه اما در همان راههاي فتنه و شکست خورده است.
در اجتماعي اين چنين که به يادبود سالروز کشتار صدها زنداني که گناهي جز دفاع از ارزش هاي خود نداشتند برپا مي شود تفاوتي با جشن هاي سالروز آزادي پاريس از چنگ نازي ها نمي بينم. آن کشتار هولناک نظير آزادي پاريس يک حادثه تاريخي بود و اين جلسه يادبود اگر حاضرين آن به قول هانري مالبرگ در زمينه ارزش هاي خود، خويشتن را مورد پرسش قرار دهند؛ در نتيجه به حادثه اي سياسي، تبديل مي شود و در گستره اين حادثه سياسي است که در رابطه با آن حادثه تاريخي هرکس بايد با عقايد خود و با گذشته خود سعي کند که گذشته را بفهمد؛ در اين صورت است که برپائي اين گونه جلسات اداي دين به جانباختگاني است که با " نه" خود نظام خودکامه جلادن حاکم را نفي کردند و مدتها قبل از آنکه مردم ايران همراه با خوش باوري، با راي در انتخاب خاتمي؛ مهر باطله بر موجوديت شرعي نامشروع حاکميت مطلقه فقيه بزنند؛ با خون خود و مرگ خود حيات پرننگ وعار حکومت فقها را در حافظه جمعي و وجدان تاريخي مردم ايران به ثبت رساندند.
اگر حادثه سياسي به پرسش از گذشته و فهم نقد عقلاني و خردورزانه انديشه هاي حاکم بر عقايد و بايد و نبايدهاي گذشته منتهي نشود، مجلس اداي دين به جانباختگان؛ ارزشي بيش از مجالس ذکر مصيبت و عزاداري که در فرهنگ سنتي ما سابقه اي چندين صد ساله دارد نخواهد داشت.
از تامل در اين حادثه تاريخي است که ما به دو اصل مورد علاقه و هدف اصلي جانباختگان کشتار سال 1367 مي رسيم؛ يعني اصل مقاومت در برابر زور و اصل مبارزه براي درهم کوفتن آن. آنها در وضعيت تاريخي خود يعني انتخاب زندگي همراه با خفت و تسليم و انتخاب مرگ همره با آزادگي و سرافرازي: مرگ را به عنوان آخرين گام مبارزه برگزيدند، اما براي ديگران که زنده ماندند، راه مبارزه براي آزادي به انتخاب بين مرگ و زندگي محدود نمي شود؛ اگر بخواهيم گذشته هاي خود را در تلاش براي آزادي مورد پرسش قرار دهيم بايد به اين نتيجه عقلاني برسيم که حق آزادي و مردم سالاري حقي عمومي و مشترک است که پيوسته در مسير برخوردهاي مرامي و برداشتهاي ايدئولوژيک گروهها و سازمانها و احزاب طرفدار اين حق مشترک به صورت انديشه فلسفی زندگي شهروندي در فرهنگ مبارزه نهادي نشده است. باور به اين حق مشترک و اولويت اين حق عمومي و مشترک بر حق خصوصي ما را از فراز دريافت ها و برداشتهاي گوناگون خود در زمينه تحقق اين حق به سوي اتحادي واقعي رهنمون مي شود. اتحاد در چارچوب اين حق مشترک موجب پيروزي آزادي و واپس نهادن آن در پشت گرايش ها و سليقه ها و برداشت هاي شخصي و گروهي موجب ادامه شکست و ادامه پراکندگي و ادامه سلطه خودکامگان حاکم و دغلکاران و شعبده بازان سياسي اي مي باشد که در کمين تصاحب قدرت نشسته اند. در اين زمينه کافي است که لحظه اي به تامل به نشينيم و از منظر قرنها جدال و تجربه خود و ديگران دريابيم که حقيقت مطلق نيست و به يک نفر و يک گروه تعلق ندارد و به قول معروف: همه چيز را همه کس داند و همه کس هنوز از مادر زاده نشده است.

علي اصغر حاج سيد جوادي
14 سپتامبر 2004

نظرات ()

امتیاز 0 خارج از 5 بر اساس 0 رای
هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
به این مطلب امتیاز دهید:
پیوست ها ( / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

چاپ   ایمیل
اشتراک‌گذاری در شبکه‌های اجتماعی