<link href="/modules/mod_maximenuck/themes/default/css/maximenuck.php?monid=maximenuck164" rel="stylesheet" type="text/css"/>

متن كامل لايحه‌ي دفاعيه جداري فروغي در دادگاه و دادگاه تجدید نظراز پرونده‌ي ناصر زرافشان

 متن لايحه اعتراضيه و مستندات پيوست آن كه به‌شماره ‌٣٦٠١/٨١/٣١ در دفتر ثبت عرايض دادسراي ديوان‌عالي كشور در تاريخ ‌٦/٦/٨١ ثبت گرديده ، و از طريق جداري فروغی در اختيار سرويس مقالات خبرگزاري دانشجويان ايران قرارگرفته بدين شرح است :
« پيرو درخواست مورخ ‌١٩/٥/٨١ كه به شماره ‌٤٢٠٣٧/٨١/١٤٠ مورخ ‌١٩/٥/٨١ شعبه اول اجراي احكام مجتمع قضايي امام خميني موضوع محكوميت بدوي موكل آقاي ناصر زرافشاني وكيل محترم دادگستري در شعبه ويژه مستقر در سازمان قضايي نيروهاي مسلح كه دادنامه‌اي بدون ذكر كلاسه پرونده و بدون شماره حكم در مورخ ‌٢٨/١٢/٨٠ صادر و ذيل آن به عنوان دادرس شعبه اول دادگاه عمومي تهران و دادرس شعبه ششم دادگاه انقلاب اسلامي تهران امضا شده است و نام قاضي محترم نيز در آن ذكر نشده است و نيز دادنامه شماره ‌٦٧٩-681 مورخ ‌٢٧/١٢/٨٠ طي پرونده كلاسه ‌٨١/٣٦/٢٢٣-225 صادره از شعبه ‌٣٦ دادگاه تجديد نظر استان تهران مستقر در ساختمان دادگاه‌هاي انقلاب اسلامي تهران كه حكم بدوي را تاييد نموده است، اينك با عنايت به ماده ‌٢٦٨ قانون آيين‌دادرسي دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب در امور كيفري تقاضاي رسيدگي و نقض احكام صادره را نموده‌ام، بدين‌وسيله لايحه و مستندات تكميلي و گواهي تاريخ ابلاغ و قطعيت حكم را تقديم مي‌دارم
رجاء واثق دارم با عنايت آن مقام معظم در راستاي اجراي قانون، دادنامه صادره مخدوش و غير قانوني نقض و عندالزوم پرونده جهت رسيدگي قانوني در مرجع صلاحيت‌دار ارجاع خواهد شد. در غير اين صورت به ناگزير اين دفاعيه به عنوان سند مكتوب دفاع و مظلوميت يك وكيل دادگستري كه در راه انجام وظيفه در راستاي دفاع از امنيت ملي و كمك به اجراي عدالت خود محكوم و روانه زندان شده است، در تاريخ قضايي ايران ماندگار خواهد شد
عدالت‌خواهي و عدالت‌جويي از خصيصه‌هاي فطري انسان است. بشر به اقتضاي خلقت خود آزاد و مختار آفريده شده است. ترديدي نيست كه انگيزه اصلي ناصر زرافشان در قبول وكالت پرونده قتل‌هاي زنجيره‌اي نه شخصي، نه قدرت‌طلبانه، نه ذره‌اي مرتبط با آنچه اكنون به آن متهم شده است، بود. او تنها از وجدان بيدار خود براي دفاع از آزادي بيان و فهم و انديشه، امنيت ملي، حقوق شهروندي، گسترش عدالت و قانون‌گرايي الهام گرفته و مي‌گيرد
در سال ‌١٣٧٧ جامعه ايران در يك جو رعب و وحشت و بحران قرار گرفت، قاتلين سياسي جان قربانيان بي‌گناه خود را آماج حملات قرار دادند
وضعيتي در جامعه پديد آمد كه نه فقط همه سياست‌مداران و روشنفكران و نويسندگان و حقوقدانان بلكه آحاد جامعه در بهت و حيرت فرو رفتند، چه كسي و يا چه كساني دست به خون داريوش فروهر، پروانه اسكندري آغشتند؟ چه كساني مختاري و پوينده را به قتل رساندند؟ پيروز دواني و مجيد شريف چگونه كشته شدند؟ بسياري اخبار و روايات و شايعات دهان به دهان مي‌گرديد. در آن هنگام وجدان‌هاي بيدار جامعه و علي‌الخصوص مسوولين مملكت و حقوق‌دانان و نويسندگان و اساتيد دانشگاه و قضات و وكلاي دادگستري و نيز روزنامه‌نگاران هر كدام به اقتضاي شغلي خود مشتاق شنيدن اخبار و پيدايش سرنخ‌ها و رسيدن به حقيقت بودند. هر كسي از ديدگاه خود و با نهيب وجدان به دنبال علل قتل‌ها و قاتلين و مباشران و آمرين و عاملين اين قتل‌ها بودند. حدس و گمان‌هاي مختلف زده مي‌شد. گروهي آنرا به خارجيان نسبت مي‌دادند، جمعي به ناحق عده‌اي ديگر را متهم مي‌كردند، تا اينكه النهايه روشن گرديد جمعي از ماموران خودسر وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي دست به اين جنايات فجيع زده‌اند كه جامعه بشري از يادآوري آن برخورد مي‌لرزد. بحث در مورد اينكه مسببين اصلي اين جنايات چه كساني بودند و پرونده اصلي رسيدگي به اين قتل‌ها موسوم به "پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي" چه سرنوشتي پيدا كرده است و حكم نهايي متهمين چه خواهد بود و آنها كه بودند و در كجا هستند، از حوصله بحث ما دراين لايحه خارج است. اما من به عنوان وكيل مدافع آقاي دكتر ناصرزرافشاني مي‌توانم در يك جمله دفاع از موكل خود را خلاصه نمايم، موكل كه وكالت تعدادي از خانواده‌هاي قربانيان قتل‌هاي زنجيره‌اي را به عهده داشته، اگر كوشش و اهتمام لازم در جهت دفاع از حقوق اين قربانيان و خانواده‌هاي آنان نداشت بايد از نظر انجام وظيفه وكالتي زير سوال برده مي‌شد و نه آنكه اينك كه او با تمام وجود در راه دفاع از حقوق حقه موكلين خود قدم برداشته است، بايد شرايطي ايجاد شود كه در پشت ميله‌هاي زندان باشد؟ آقاي زرافشان از مدتها قبل از بازداشت بطور رسمي از احضار خود به دادگاه مطلع شده بود. پس چگونه ممكن است چنين فردي با سال‌ها سابقه وكالت و آشنايي و تسلط به قانون در دفتر وكالت خود كه محل رفت و آمد دائمي موكلان و افراد ناشناس است، اسلحه و مهمات و مشروبات الكلي نگهداري كند؟
به عنوان يك حقوقدان و يك ايراني عاشق وطن و به عنوان وكيل مدافع ناصر زرافشان صريحا و رسما اعلام مي‌دارم دستگيري و محاكمه موكل به صورتي كه انجام شده است، برخلاف عدل و عدالت و روحيه حق‌طلبي و برخلاف مصالح ملي كشور و در تضاد كامل با قوانين و اصول عدل و عدالت است. محاكمه در مرجع فاقد صلاحيت ذاتي و غير علني و پشت درهاي بسته و عدم رعايت حقوق حقه موكل در جمهوري اسلامي مطلبي نيست كه هر قدر در مورد آن كمتر گفته و نوشته شود از نظر افكار عمومي مردم شريف ايران و آزادانديشان جهان پنهان باشد
چشم دل باز كن كه جان بيني آنچه ناديدني است آن بيني
“مروري در اصول قانون اساسي و ساير قوانين“
طبق
- اصل بيستم قانون اساسي
- اصل سي‌ودوم قانون اساسي
- اصل سي‌وپنجم قانون اساسي
- اصل سي‌وششم قانون اساسي
- اصل سي‌وهفتم قانون اساسي
- اصل شصت‌ويكم قانون اساسي
- اصل يكصد و پنجاه و نهم قانون اساسي
- اصل يكصد و شصت و پنجم قانون اساسي
- اصل يكصد و شصت و ششم قانون اساسي
- اصل يكصد و شصت و هشتم قانون اساسي
- اصل يكصد و هفتاد و يكم قانون اساسي
- اصل يكصد و هفتاد و دوم قانون اساسي

- ماده ‌١٥ از لايحه قانون استقلال كانون وكلاي دادگستري
- مصوبه مجمع تشخيص مصلحت نظام در خصوص انتخاب وكيل توسط اصحاب دعوي
- ماده‌ي ‌٣٩ آيين‌نامه لايحه قانوني استقلال كانون وكلا
مروري هر چند اجمالي در اصول قانون اساسي و مواد قانوني مطرح شده در فوق نشان مي‌دهد كه چگونه حقوق قانوني موكل در روند دادرسي غيرعادلانه ناديده گرفته شده است
دادنامه‌هاي صادره از شعبه ويژه مستقر سازمان قضايي نيروهاي مسلح و شعبه ‌٣٦ دادگاه تجديد نظر استان تهران مستقر در ساختمان دادگاه‌هاي انقلاب اسلامي تهران در مورد محكوميت موكل به دلايل زير فاقد وجاهت قانوني و مخدوش است و تقاضاي نقض آنها را طبق قانون دارم:
الف- ايرادات شكلي دادرسي:
‌١- شاكي اوليه پرونده رييس روابط عمومي سازمان قضايي نيروهاي مسلح است. به نظر من از ديدگاه قانوني مقام مزبور ذي‌سمت و ذي‌صلاح براي شكايت از طرف سازمان متبوعه خود نمي‌باشد زيرا كه وظايف ادارات روابط عمومي در قوانين و مقررات مربوط مشخص و معلوم است
‌٢- قاضي محترم رسيدگي كننده به پرونده در مرحله بدوي از نظر شغل سازماني از پرسنل سازمان قضايي نيروهاي مسلح محسوب و سمت رسمي و اصلي ايشان در بدو شروع به رسيدگي به پرونده داديار و بعدا بازپرس شعبه ‌١٣ دادسراي نظامي مي‌باشد
‌٣- طبق قانون در حال حاضر در سيستم قضايي ما در دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب سمت داديار و بازپرس وجود ندارد و ليكن به موجب قانون، سازمان قضايي نيروهاي مسلح داراي ارگان‌هاي دادسرا و دادگاه نظامي و هر يك به طور جداگانه و با وظايف خاص مي‌باشد
‌٤- نظر با اينكه قاضي محترم خود بازپرس دادسراي نظامي بوده و باصطلاح حقوقي قاضي ايستاده محسوب مي‌شود در عين حال نمي‌تواند سمت دادرس شعبه اول دادگاه عمومي تهران و نيز سمت دادرس شعبه ‌٦ دادگاه انقلاب اسلامي را هم‌زمان و توامان داشته باشد و حتي صدور حكم ويژه براي ايشان در اين مورد برخلاف قانون اساسي و ساير قوانين موضوعه مي‌باشد
‌٥- طبق قانون دادگاه‌ هاي عمومي و انقلاب، اتهامات وارده بر موكل از نظر رسيدگي در صلاحيت دادگاه عمومي و دادگاه انقلاب اسلامي مي‌باشد، لذا هيچگونه توجيه و دليل قانوني جهت ارجاع پرونده به بازپرس دادسراي نظامي وجود نداشته است
‌٦- به شهادت اوراق ورود و خروج درب انتظامات سازمان قضايي نيروهاي مسلح كه به نام اينجانب و موكل ثبت گرديده است كليه جلسات دادرسي پرونده موكل در محل ساختمان سازمان قضايي نيروهاي مسلح واقع در خيابان شريعتي و در اتاق بازپرسي شعبه ‌١٣ بطور غيرعلني تشكيل شده است. حال آنكه محل قانوني شعبه اول دادگاه عمومي تهران در مجتمع قضايي امام خميني (ميدان ‌١٥ خرداد) و محل شعبه ‌٦ دادگاه انقلاب اسلامي تهران نيز در خيابان معلم واقع است
‌٧- كلاسه پرونده اتهامي موكل طبق كلاسه‌بندي پرونده‌هاي سازمان قضايي نيروهاي مسلح است (‌٢٥٣٦/٧٩/٢٠ك‌٧٣/١١٢) نه طبق كلاسه‌بندي پرونده‌هاي دادگاه‌هاي عمومي و يا دادگاه‌هاي انقلاب اسلامي
‌٨- كليه احضارنامه‌هاي دعوت براي شركت در جلسات دادرسي از طريق احضارنامه‌هاي سازمان قضايي نيروهاي مسلح انجام شده و بوسيله‌ي مامورين اين سازمان ابلاغ شده و تمامي آنها داراي مهر قاضي ويژه نيروهاي مسلح است
‌٩- دكتر ناصر زرافشان يك وكيل دادگستري و فردي غيرنظامي است و معمولا كليه شهروندان غيرنظامي در دادگاه‌هاي عادي محاكمه مي‌شوند و نه در محال بازپرسي نظامي
‌١٠- دادنامه بدوي صادره فاقد شماره مي‌باشد و شماره كلاسه پرونده هم در آن ذكر نشده است؟
‌١١- در دادنامه صادره نام و نام خانوادگي قاضي ذكر نشده است و فقط صفحه آخر آن توسط دادسراي محترم امضا شده است حتي به علت نداشتن مهر شعبه اول دادگاه عمومي تهران در شعبه ‌١٣ بازپرسي سازمان قضايي نيروهاي مسلح صفحات دادنامه ابلاغ شده با مهر برابر اصل ممهور نگرديده است و اصولا در دادنامه صادره منهاي صفحه آخر آن بقيه صفحات توسط دادرس محترم امضا نشده است
‌12- هنگام تقدير اعتراض تجديدنظرخواهي، چون در شعبه ‌١٣ بازپرسي نظامي دفتر ثبت مربوط به درخواست تجديدنظرخواهي از آرا صادره وجود نداشته است، رسيدي ممهور به مهر و امضاي قاضي ويژه سازمان قضايي نيروهاي مسلح به اينجانب تسليم شده است؟
ب - ايرادات قانوني از نظر رسيدگي ماهوي:
الف: اتهام افشاي اسرار دولتي
‌١- طبق اعلام شاكي پرونده (رييس روابط عمومي سازمان قضايي نيروهاي مسلح) پرونده موسوم به قتل‌هاي زنجيره‌اي داراي طبقه‌بندي سري بوده است. اما طبق اعلام رياست شعبه دادگاه نظامي كه به پرونده قتل‌هاي زنجيره‌اي رسيدگي نموده‌اند، اين پرونده فاقد مهر طبقه‌بندي است
‌٢- براي اثبات هر اتهامي سه عنصر مادي، معنوي و قانوني بايد مدنظر قاضي قرار گيرد و در اين پرونده به اين مساله مهم توجه نشده است
‌٣- چگونه ممكن است بحث درباره‌ي عاملان قتل‌هاي زنجيره‌اي كه بارها از سوي مقام‌هاي قضايي و امنيتي و اجرايي به افراد خودسر منتسب شده باشد بتواند اسرار دولتي قلمداد شود؟
ب: اتهام نگهداري اسلحه و مهمات و مشروعات الكلي:
در اين باره موكل به كرات اعلام كرده است كه موارد مذكور زماني در دفتر كار ايشان يافت شده است كه موكل زنداني بوده و هيچ‌گونه سلطه‌اي به محل كار خود نداشته است
ج: براي روشن شدن بيشتري حقايق لايحه تجديدنظر خواهي موكل ضميمه مي‌باشد
براي روشن شدن ذهن همگان كه محاكمه دكتر ناصر زرافشان چگونه شده است متن صورت‌جلسه مورخ ‌١٢/٨/١٣٨٠ عينا درج مي‌گردد كه مربوط به جريان گواهي دادن يكي از بازرسان دفتر كار موكل كه از طرف شعبه ويژه ماموريت داشته كه دفتر كار موكل را بازرسي نمايد و در جريان اين بازرسي ادعا مي‌شود اسلحه و مهمات يافت شده و در تاريخ ‌١٢/٨/٨٠ بازرس مزبور در دادگاه ماوقع را شرح مي‌دهد. متن كامل صورتجلسه‌ي دادگاه: "با توجه به اينكه گواه مطالبي درمورد اتاق آخري كه درب آن قفل بوده و كليد آن روي دسته كليد آقاي زرافشان نبوده مطرح نمود كه با مطالب نوشته شده از سوي منشي دادگاه جناب آقاي احمدي بودم كه آقاي زرافشان اظهار داشتند، اگر اين مطالب نوشته شده ملاك كار دادگاه باشد من بايد حدود يك ساعت توضيح دهم و با توجه به اينكه آقاي زرافشان چندين بار توضيحات گواه (آقاي ولي‌زاده) را قطع كرد و عليرغم تذكر اينجانب (دادرس دادگاه) به آقاي زرافشان جهت رعايت نظم دادگاه و عدم قطع اظهارات گواه مجددا ايشان در بين صحبت‌هاي آقاي ولي‌زاده مطالبي را مطرح مي‌كرد، در نهايت نيز نوع صحبت‌هاي زرافشان موجب عصبانيت گواه و ناراحتي بسيار زيادي وي شده و اعلام داشت اگر يك مرتبه ديگر از سوي آقاي زرافشان مورد اهانت قرار گيرد او را از پنجره به بيرون مي‌اندازد و با اعلام اينكه جانباز است و يك دست خود را در جنگ از دست داده است با چهره‌اي بسيار خشمگين متهم (آقاي زرافشان) را تهديد كرد اگر بخواهيد به توهين‌هاي خود ادامه دهد، پايش را از دادگاه بيرون بگذارد او را خواهد كشت (اين موضوع به درخواست وكيل آقاي زرافشان در برگ جداگانه‌اي صورت جلسه گرديد) لذا دادگاه فعلا به دليل عصبانيت گواه و نيز عصبانيت متقابل متهم (آقاي زرافشان) بطور موقت تنفس اعلام و آقاي ناصر زرافشان به دليل اخلال در نظام دادگاه به ‌٤٨ ساعت بازداشت و گواه آقاي ولي‌زاده به دليل اخلال در نظم دادگاه به همين مدت بازداشت محكوم مي‌شوند
در ذيل اين صورت جلسه موكل نوشته است: در خصوص نحوه‌ي وقوع برخورد و متن صورت‌جلسه و برخي مندرجات آن توضيحاتي دارم كه بعدا به عرض مي‌رسان، نسبت به بازداشت خود معتراض هستم
اينجانب نيز در ذيل صورت‌جلسه نوشته‌ام: به درخواست من اين صورت‌جلسه تهيه شد و به بازداشت موكل معترض هستم
شايان توجه است كه پس از آن در جلسات دادرسي كه بصورت غير علني و فقط با حضور قاضي و منشي دادگاه و موكل و اينجانب برگزار مي‌شد، هيچگاه شاهد و گواه ديگري به دادگاه دعوت نشدند
د- شعبه ‌٣٦ دادگاه تجديدنظر استان تهران نيز بدون دعوت موكل و بدون تشكيل جلسه رسيدگي مجدد با حضور متهم راي غيرعادلانه بدوي را تاكيد نموده است
با عنايت به موارد بالا و با تقديم مدارك لازم و علي‌الخصوص فتوكپي مصدق لايحه تجديدنظرخواهي موكل طبق ماده ‌٢٦٨ قانون آيين‌دادرسي در دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب در امور كيفري در امور كيفري تقاضاي رسيدگي دارم و چون آرا صادره مخالف بين با موازين شرع و قانون دارد، لذا استدعا دارم از ديوان عالي كشور به نقض آن اوامر عالي صادر فرمايند تا انشاالله با توقف اجراي دادنامه موكل كه يك وكيل مدافع پيگير حقوق مظلومان مي‌باشد بتواند به جامعه بازگردد
با احترام: محمدعلي جداري فروغي
وكيل آقاي دكتر ناصر زرافشان

متن كامل لايحه دفاعيه ناصر زرافشان به دادگاه تجديدنظر

دكتر ناصر زرافشان كه از سوي سازمان قضايي نيروهاي مسلح به ‌٥ سال زندان و ‌٥٠ ضربه شلاق محكوم شده است، تقاضاي تجديدنظر خود را به دادگاه مربوطه ارائه كرد. متن كامل لايحه ي دفاعيه كه از سوي ناصر زرافشان در اختيار دادگاه قرار گرفته است به شرح زير است:
رياست محترم شعبه‌ي ‌٣٦ دادگاه تجديد نظر استان تهران:
محترما و در تعقيب تجديدنظرخواهي خود نسبت به دادنامه بدون شماره و بدون تاريخي كه از سوي قاضي ويژه‌ي سازمان قضايي نيروهاي مسلح زير عنوان دادرس شعبه‌ي اول دادگاه عمومي تهران و شعبه دادگاه انقلاب عليه اينجانب صادر شده است، ذيلا جهات و دلايل تجديدنظر خواهي خود را به شرح زير باستحضار مي‌رساند:

١. از جهت نقض اصول و موازين عمومي و شكلي
الف) اساسا تشكيل اين پرونده نقض اصل قانوني بودن جرم و مجازات است. اصل سي‌وششم قانون اساسي صراحت دارد كه ”حكم به مجازات و اجراي آن بايد تنها از طريق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد” قانون به كسي اجازه جعل جرم جديد كه در قانون پيش‌بيني و براي آن مجازاتي تعيين نشده است، نمي‌دهد. اما اين پرونده در اجراي بيانيه‌ي مورخ ‌١٠/٨/٧٩ رياست قوه‌ي قضاييه و به منظور خاتمه دادن به بحث‌هاي جاري پيرامون پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي تشكيل شده است، نه به دليل ارتكاب فعل يا ترك فعلي كه قانون آنرا جرم شناخته باشد. حتي مندرجات خود پرونده (برگ ‌١٨) و متن راي صادره (ص ‌٢) هم به روشني شاهد اين واقعيت است كه پرونده‌ي حاضر در اجراي بيانيه‌ي مورخ ‌١٠/٨/٧٩ رياست قوه قضاييه تشكيل شده نه به استناد قانون و به دليل وقوع هيچ يك از اعمالي كه قانون آنها را جرم شناخته است. نفس بحث و تحليل پيرامون پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي جرم نيست، اما همين كار در بيانيه‌ي رياست قوه‌ي قضاييه منع شده و انجام آن مستوجب تعقيب اعلام گرديده است. حال آن كه جرائم را از قبل قانون تعيين و احصا كرده است و هيچ مقامي حق ندارد افزون بر عناوين و جرائمي كه قانون احصاء كرده جعل جرم كند، يا براساس دستور و بيانيه كسي را تحت تعقيب قرار دهد. اگر كسي مرتكب جرمي شود، تعقيب او خودبخود و به حكم قانون شروع خواهد شد و نيازي به دستور و بيانيه‌ي عليحده ندارد، و به عكس هم اگر كسي مرتكب جرمي نشده باشد، تنها با دستور و بيانيه نمي‌توان او را مورد تعقيب قرار داد. عناوين جزايي (افشاي اسرار دولتي) و (تبليغ عليه نظام) يا عناوين ديگري كه بعدا در پرونده مطرح شده هم، به شرحي كه در ذيل توضيح داده خواهد شد، پوشش‌هايي است كه به عنوان ”كلاه شرعي” مورد استفاده قرار گرفته تا اين برخورد را يك اقدام قضايي و قانوني جلوه دهد، زيرا نفس ”بحث درباره‌ي پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي” جرم نيست و براي پوشش قانوني تعقيب كساني كه چنين بحث‌هايي را كرده‌اند، راه ديگري وجود نداشته است، جز اين كه آنها را با عناوين مجرمانه‌ي قانوني تحت تعقيب قرار دهند.
از پاييز ‌٧٧ كه قتلهاي زنجيره اي به وقوع پيوست تا پاييز ‌٧٩ كه اين بيانيه صادر شد، صدها نفر در مورد اين قتل‌ها بحث، گفت‌وگو و تحليل كرده‌اند و طي مدت دو سال اين موضوع بطور مستمر داغ‌ترين موضوع بحث مطبوعات و غالبا تيتر اول آنها بوده است. هيچ يك از اين صدها نفر نيز تحت تعقيب قرار نگرفته و محكوم نشده‌اند زيرا اصولا مرتكب جرمي نشده‌اند. در پاييز ‌٧٩ بيانيه‌ي مورد بحث با اين مضمون از سوي رياست قوه‌ي قضاييه صادر شد كه از اين پس هر كس درباره‌ي پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي بحث و تحليل كند مورد تعقيب قرار خواهد گرفت؛ و پرونده‌اي كه عليه اينجانب تشكيل شده، متعاقب اين بيانيه و در اجراي آن تشكيل شده است و اين واقعيت حتي در اوراق و مندرجات خود پرونده و در متن راي صادره نيز برملا شده است. اگر بحث و تحليل پيرامون قتل‌هاي زنجيره‌اي جرم باشد (كه نيست) بايستي همه‌ي آن صدها نفري هم كه پيش از صدور اين بيانيه درباره‌ي اين قتل‌ها بحث و تحليل كرده‌اند، تحت تعقيب قرار مي‌گرفتند، و اگر به عكس اين عمل وصف ‌جزايي نداشته و پيش از تشكيل پرونده براي اينجانب طي دو سال در سطح جامعه مورد بحث همگان بوده باشد، تشكيل اين پرونده و تعقيب اينجانب نيز پايه قانوني ندارد.
علاوه بر آنچه گفته شد، حتي در اين فرض هم كه منع عامه مردم از بحث و تحليل پيرامون يك پرونده ملي توجيهي داشته باشد، موقعيت وكيل شكات پرونده با ديگران تفاوت دارد، زيرا قانون وكيل را موظف و مكلف ساخته است كه در صورت ناقص بودن تحقيقات، اين نقائص را با ذكر جهات و دلائل آن تذكر دهد و انجام تحقيقات تكميلي را بخواهد و قانونا نمي‌توان وكيل را بعلت انجام وظايف قانوني‌اش تحت تعقيب قرار داد. تاكيد بر اين نكته لازم است كه قانون، صرف ايراد نقص و درخواست انجام تحقيقات تكميلي را كافي نمي‌داند و صراحتا وكيل را موظف مي‌سازد وقتي تحقيقات پرونده را ناقص مي‌بيند و به اين دليل خواهان انجام تحقيقات تكميلي است، اين درخواست را بايد با توضيح جهات و دلايل و موارد نقص مطرح سازد. باين ترتيب از يك طرف قانون اينجانب را موظف به ايراد نقص و ذكر دلايل و جهات و موارد مشخص نقص تحقيقات كرده است و از طرف ديگر بيانيه رياست قوه‌ي قضاييه اين جانب را )همراهي همگان ( از اين كار منع كرده است، آنچه طي مصاحبه‌ي اينجانب با بخش فارسي راديو بي‌بي‌سي و راديو فرانسه يا مطبوعات داخلي عنوان شده و در پرونده‌ي امر و در راي صادره مستند تعقيب اينجانب قرار گرفته، چيزي جز ايرادات و موضع اينجانب در قبال پرونده نيست كه در زمينه‌ي نقص تحقيقات بدادگاه ارايه شده و هيچ گونه مقرراتي وجود ندارد كه وكيل را از مطرح ساختن نظرات و موضع او در پرونده يا مندرجات لوايحي كه به دادگاه مي دهد، منع كرده باشد. به جا است يادآوري شود كه دلايل نقض راي صادره در پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي از سوي ديوان عالي كشور هم عمدتا همان جهاتي است كه قبلا از طرف اينجانب بعنوان نقص پرونده مطرح گرديده است و مستند تعقيب اينجانب قرار گرفته و تكرار آنها در اينجا هم لابد افشاي مجدد اسرار دولتي و سنگين‌تر كردن پرونده‌ي حاضر است.
ب) از جهت عدم صلاحيت قاضي و دادگاه صادر‌كننده‌ي راي (موضوع بند د ماده‌ي ‌٢٤٠ قانون آيين‌دادرسي كيفري) كليه‌ي مراحلي كه پرونده‌ي متشكله عليه اينجانب تاكنون طي كرده است از احضار اوليه تا صدور حكم عليه اينجانب از سوي بازپرس شعبه ‌١٣ دادسراي نظامي تهران صورت گرفته كه فاقد صلاحيت براي رسيدگي و صدور حكم در زمينه‌ي اتهاماتي است كه در پرونده مطرح شده و قانونا در حوزه‌ي صلاحيت دادگاه عمومي و دادگاه انقلاب قرار دارد. مرجع ياد شده مدعي است كه با ابلاغ ويژه‌ي رياست قوه‌ي قضاييه، در اين پرونده بعنوان دادرس دادگاه عمومي و دادگاه انقلاب عمل كرده است. به فرض صحت اين ادعا، صدور چنين ابلاغي فاقد اساس و توجيه قانوني است زيرا تبصره‌ي ذيل ماده ‌٨ آيين‌نامه‌ي اجرايي قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب كه اختيار صدور ”ابلاغ خاص” را به رياست قوه‌ي قضاييه مي‌دهد، مختص دادگاه‌هاي عمومي است و اجازه صدور چنين ابلاغي را براي بازپرس نظامي به رياست قوه‌ي قضاييه نمي‌دهد. تفصيل و دلايل امر به شرح زير است:
اختيارات رياست قوه‌ي قضاييه را اصل ‌١٥٨ قانون اساسي احصاء كرده است كه شامل ايجاد تشكيلات، تهيه‌ي لوايح قضايي، و استخدام و عزل و نصب قضات طبق قانون مي‌باشد. باين ترتيب تعيين انواع مختلف دادگاه‌ها و تشكيل و تعيين صلاحيت‌هاي آنها خارج از اختيارات رياست قوه قضاييه است. از سوي ديگر اصل يكصد و پنجاه و نهم قانون اساسي تشكيل دادگاه‌ها و تعيين صلاحيت آنها را منوط به حكم قانون دانسته است كه وراي اختيارات شخص رياست قوه‌ي قضاييه است. بديهي است صلاحيت و حدود اختيارات دادگاه عمومي، دادگاه انقلاب و دادگاه نظامي قانونا با يكديگر متفاوت و از يكديگر منفك شده است. بهمين دليل هم، قانون تشكيل اين سه مرجع متفاوت را پيش‌بيني كرده است. اگر اين تفكيك و تفاوت در صلاحيت‌ها وجود نداشت تشكيل دادگاه‌هاي عمومي، انقلاب و نظامي بعنوان سه مرجع متفاوت و جداگانه ديگر ضرورت و معنايي نداشت، بلكه يك دادگاه واحد - با هر اسم و عنوان - مي‌توانست كار اين سه مرجع را انجام دهد. بنابراين ادغام صلاحيت‌هاي دادگاه عمومي و انقلاب در يكديگر و ادغام صلاحيت‌هاي اين هر دو در دادسراي نظامي خلاف قانون و نقض آشكار اصول قانون اساسي است. اما رياست قوه‌ي قضاييه با صدور دو ابلاغ ويژه يكي بعنوان دادرس دادگاه عمومي و ديگري بعنوان دادرس دادگاه انقلاب براي يكي از بازپرسان نظامي، صلاحيت‌هاي سه‌گانه اين سه مرجع متفاوت را در هم ادغام كرده است. تبصره ‌٢ ماده ‌٢٤٩ آئين‌دادرسي كيفري صراحت دارد كه «صلاحيت مراجع قضايي دادگستري نسبت به مراجع غير دادگستري، وصلاحيت دادگستري عمومي نسبت به دادگاه انقلاب و دادگاه نظامي از جمله صلاحيت‌هاي ذاتي آنان است».
از سوي ديگر اختياري كه بموجب تبصره‌ي ذيل ماده ‌٨ آيين‌نامه اجرايي قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب در زمينه‌ي صدور ”ابلاغ خاص” به رياست قوه‌ي قضاييه داده شده است مختص دادگاه عمومي است تا - بنا به متن خود اين تبصره - رياست قوه قضاييه بتواند قضات دادگاه عمومي را متناسب با تجربه و تبحر آنها براي رسيدگي به امور كيفري، حقوقي، خانوادگي، اطفال، دريايي، پزشكي، دارويي و امور متنوع ديگري كه به هر حال در صلاحيت دادگاه‌هاي عمومي قرار دارد، تعيين و منصوب نمايد؛ و بهيچ‌وجه نمي‌توان باستناد اين اختيار قانوني، به بازپرس دادسراي نظامي ابلاغ داد كه بجاي دادرس دادگاه عمومي رسيدگي و حكم صادر كند. بعبارت ديگر اختيار موضوع تبصره‌ي ماده ‌٨ آيين‌نامه مورد بحث مختص قضات دادگاه عمومي است و قانون مجوز صدور اين ابلاغ را براي قضات مراجع اختصاصي، از جمله بازپرس دادسراي نظامي، به كسي نداده است. زيرا ماده ‌٨ مورد بحث - به صراحت متن آن - ناظر به دادگاه‌هاي عمومي است و تبصره‌ي ذيل اين ماده نيز به تبعيت از اصل ماده‌ي مربوطه به دادگاه‌هاي عمومي خواهد بود، چون اصولا دامنه‌ي شمول تبصره‌ي ذيل يك ماده از دامنه‌ي شمول خود ماده فراتر نمي‌رود. عنوان عمومي قانون مورد بحث نيز كه قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب است بوضوح دلالت بر اين دارد كه بطور كلي مقررات اين قانون شامل دادگاه‌هاي نظامي نمي‌شود.
براي رفع هر گونه شبهه در اين مورد، متن ماده ‌٨ آيين‌نامه اجرايي قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب و تبصره ذيل آن كه متضمن اختيار صدور اينگونه ابلاغ‌هاي خاص براي رياست قوه‌ي قضاييه است عينا نقل مي‌شود:
ماده ‌٨- دادگاه عمومي در هر حوزه‌ي قضايي، براساس تشكيلات مصوب، داراي شعب متعددي مي‌باشد. رييس حوزه‌ي قضايي نسبت به تقسيم كار بين شعب و ارجاع پرونده‌ها اقدام خواهد كرد.
تبصره - رييس قوه قضاييه مي‌تواند در هر حوزه‌ي قضايي هر يك از قضات را متناسب با تجربه و تبحر آنها، با ابلاغ خاص براي رسيدگي به امور كيفري، حقوقي، خانوادگي، اطفال، دريايي، پزشكي و دارويي، صنفي و امثال آن تعيين و منصوب نمايد.
ايراد از اين جهت وارد است كه بازپرس دادسراي نظامي قاضي ايستاده است و با يك ابلاغ ويژه خلاف قانون نمي‌توان پست يك قاضي نشسته را به او داد.
ج) از حيث نقض اصل بيطرفي قاضي - شاكي اينجانب حسب مندرجات صريح پرونده‌ي سازمان قضايي نيروهاي مسلح، و قاضي پرونده نيز كه بايد با عدالت و بيطرفي بين طرفين قضاوت كند بازپرس همين سازمان قضايي نيروهاي مسلح است. سازمان قضايي نيروهاي مسلح بعنوان شاكي، يك شخص حقيقي ذي شعور نيست كه جدا از اشخاص حقيقي تشكيل‌دهنده‌ي اين سازمان اراده‌اي براي شكايت عليه اشخاص و تعقيب آنان داشته باشد. بلكه اعضا و مسوولين اين سازمان - اما بنام سازمان - اقدام به عمل حقوقي مي‌كنند. لذا در پرونده‌ي حاضر عملا شاكي و قاضي يكي است و اين خلاف آشكار ابتدايي‌ترين موازين قضايي است؛ و پوششي هم كه با كلمات و تغيير اسامي براي پنهان ساختن اين اقدام خلاف قانون ساخته شده است چيزي را تغيير نمي‌دهد. بعبارت ديگر، اين كه در اين پرونده‌ي خاص، با صدور يك ”ابلاغ ويژه” كه آنهم غيرقانوني است، عنوان اين آقاي بازپرس به ”دادرس دادگاه عمومي” تغيير يافته، تاثيري در واقعيت قضيه ندارد؛ زيرا پست ثابت و سازماني مشاراليه، بازپرس سازمان قضايي يعني كارمند و تابع همان دستگاهي است كه شاكي پرونده است. هدف از پيش‌بيني‌ها و مقرراتي كه قانون در اين زمينه وضع و مقرر ساخته است، تضمين و تامين بي‌طرفي دادگاه و رعايت عدالت است. كدام عقل سليم و وجدان منصف و واقع‌بيني مي‌پذيرد كه بازپرس سازمان قضايي نيروهاي مسلح در پرونده‌اي كه شاكي و مدعي آن سازمان متبوع خود او است، بتواند مانند يك مرجع ثالث بي‌طرف عمل كند و حتي در حالتي كه خود نيز مايل به حفظ بي‌طرفي باشد، با محظورات ناشي از موقعيت سازماني خود مواجه نباشد؟ لذا در پرونده‌ي حاضر شاكي و قاضي در واقع يكي است و صدور ”ابلاغ ويژه” هم براي اين آقاي بازپرس گذشته از آن كه نقض آشكار ماده ‌٨ سابق‌الذكر و تبصره‌ي ذيل آن است، مغاير اصل بيطرفي قاضي هم هست. صدور ابلاغ ويژه در چنين موردي در واقع دور زدن قوانين و دست و پا كردن ”كلاه شرعي” براي اين اقدام غيرقانوني است.

٢) از جهت مضمون و ماهيت اتهامات مطروحه
الف) بشرحي كه ذيلا خواهد آمد اولا اظهارات اينجانب درباره‌ي پرونده ايرادات قانوني نسبت به نحوه‌ي تحقيقات است نه افشاي مندرجات پرونده، و ثانيا اگر مندرجات پرونده هم بازگو شده بود، نه پرونده‌هاي قضايي بطور عموم در عداد اسناد طبقه‌بندي شده دولتي قرار دارند و نه به خصوص پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي واجد شرايط و اوصاف قانوني اسناد طبقه‌بندي شده است تا بتوان بحث پيرامون مندرجات آنرا مصداق قانون مجازات افشاي اسرار دولتي دانست و از اين رو استناد دادگاه بدوي به مقررات قانون مجازات انتشار و افشاي اسناد محرمانه و سري دولتي خلاف قانون و راي صادره مترصد نقص است. توضيح موضوع و دلايل آن بشرح زير است:
اولا - بحث وكيل در مورد ناقص بودن تحقيقات و دلايل و موارد اين نقص، ولو در مرجعي غير از دادگاه مربوطه - مثلا مطبوعات - مطرح شود، مانع قانوني ندارد و به بهانه ”افشاي اسرار دولتي” نمي‌توان آنرا مورد تعقيب قرار داد. ايرادات قانوني وكيل پيرامون نحوه‌ي رسيدگي به پرونده خواه نا خواه پيرامون پرونده و مسايل آن صورت مي‌گيرد. اگر وكيلي نسبت به جريان دادرسي و نحوه‌ي اقداماتي كه در پرونده انجام گرفته است، ايراد داشته باشد نمي‌توان انتظار داشت كه در مقام بيان اين ايرادات و دلايل و موارد آن، از روش‌هاي جراحي معده يا نحوه‌ي پرورش گل‌هاي آپارتماني بحث كند. چنين بحثي ناگزير حول محور پرونده و چگونگي انجام تحقيقات در آن صورت خواهد گرفت. و اينگونه ايرادات اسناد طبقه‌بندي شده‌ي دولتي نيست كه طرح آنها مصداق ماده‌ي استنادي در راي صادره باشد؛ بلكه طرح آنها حق و وظيفه وكيل است. اينگونه تفسيرهاي ”ناچسب” و نامربوط در امر جزايي معمول و مجاز نيست.
ثانيا - تعريف كلي اسناد دولتي اعم از محرمانه و سري را كه افشاي آنها جرم است ماده يك قانون ”مجازات انتشار و افشاي اسناد محرمانه و سري دولتي” بدست مي‌دهد و اوصاف مشخصه و معيار تميز اينگونه اسناد از اسناد معمولي را نيز ماده ‌٥ آيين‌نامه قانون ياد شده بوضوح و دقت معين كرده است - حسب تصريح ماده يك ياد شده ”اسناد دولتي عبارتند از هر نوع نوشته يا اطلاعات ثبت يا ضبط شده مربوط به وظايف و فعاليت‌هاي وزارتخانه‌ها و موسسات دولتي و وابسته به دولت و شركت‌هاي دولتي ...” و بديهي است كه ايرادات اينجانب به نحوه‌ي انجام تحقيقات در پرونده از مقوله ”نوشته‌ها يا اطلاعات مربوط به وظايف و فعاليت‌هاي وزارتخانه‌ها ...” نيست. از طرف ديگر ماده ‌٥ آيين‌نامه همين قانون در بيان نحوه‌ي تشخيص اسناد موضوع اين قانون و براي تميز آنها از اسناد معمولي تصريح مي‌كند كه: ”نوع و طبقه‌ي هر سند در صدر و ذيل هر سند، و اگر سند درچند صفحه تهيه شده باشد در صدر و ذيل همه صفحات درج مي‌شود. صفحات يك سند به ترتيب شماره‌گذاري و تعداد كل صفحات نيز در روي هر صفحه منعكس مي‌شود”. وقتي نص قانوني حتي صرف درج مهر طبقه‌بندي را هم كافي نمي‌داند و با دقت و تفصيل مقرر مي‌دارد كه اگر سند در چند صفحه باشد هم بايد در صدر و ذيل همه صفحات نوع و طبقه‌بندي آن سند درج و تعداد كل صفحات نيز روي هر صفحه منعكس شود، چگونه مي‌توان پرونده‌اي را كه حتي يك مهر طبقه‌بندي بر اوراق آن نخورده است سري يا محرمانه دانست؟ آيا اين تصريحات قانوني با اين تفصيل و دقت براي ”كاغذ سياه كردن” صورت گرفته يا بايد ناظر و حاكم بر موارد مربوطه باشد؟ قيد ”چند صفحه” كه در اين ماده آمده است منطقا شامل هر تعداد صفحه بيش از يك مي‌شود و از جمله همه اوراق يك پرونده را - در صورت لزوم - در بر مي‌گيرد و تعدد برگ‌هاي پرونده رافع مسووليت و تكليف قانوني نيست. با اين اوصاف و بخصوص با توجه به صراحت و تفصيل ماده ‌٥ مورد بحث و ضوابط روشني كه اين ماده براي تشخيص اسناد طبقه‌بندي شده تعيين كرده است،‌اينجانب صراحتا و با يقين كامل اعلام مي‌كنم كه پرونده‌ي قتل هاي زنجيره‌اي مطلقا واجد اوصاف قانوني اسناد طبقه‌بندي شده نيست و استناد دادگاه بدوي به مقررات قانون مورد بحث در مورد اين پرونده بي‌اساس و فاقد توجيه است؛ به همين دليل در جريان تحقيقات مقدماتي با يقيني كه نسبت به اين واقعيت داشتم درخواست صدور و اجراي قرار معاينه‌ي پرونده مزبور را كردم. قاضي رسيدگي كننده از صدور و اجراي چنين قراري تن زد، اما موضوع را از رياست شعبه پنجم دادگاه نظامي يك كه به پرونده رسيدگي مي‌كرد استعلام كرد. جواب اين استعلام در خور توجه است. اين جواب شامل دو قسمت است: يكي وضعيت عيني و واقعي خود پرونده از لحاظ ضوابط قانون تشخيص اسناد طبقه‌بندي شده است - كه در واقع جواب استعلامي هم كه بعمل آمده همين قسمت مي‌باشد - و حاكي است: ”پرونده‌ي مشهور به قتل‌هاي زنجيره‌اي از نظر قضايي فاقد طبقه‌بندي براي اصحاب دعواي قتل و وكلاي آنها است”، و قسمت دوم اظهارنظر و تمايل سياسي و شخصي رييس دادگاه مزبور است كه با ”اما” به قسمت اول اضافه شده و حاكي است افشاي اطلاعات اين پرونده خلاف موازين است. بديهي است كه قانون اتخاذ تصميم در اين باره را كه يك سند، طبقه‌بندي شده هست يا نه، به نظر شخصي رييس دادگاه موكول نكرده، بلكه آنرا تابع ضوابط قانوني معيني ساخته است كه اين ضوابط هم در ماده ‌٥ مورد بحث تعيين شده، اما با ملاحظه اين پاسخ رييس دادگاه پرسش ديگري مطرح مي‌شود كه اگر پرونده طبق اعلام صريح ايشان فاقد طبقه بندي است، به چه دليل افشاي اطلاعات آن - باز هم طبق اظهار ايشان - خلاف موازين است؟ اين كدامين موازين است كه نام و نشان مشخص ندارد اما قانون را نقض مي‌كند؟
قالب انتزاعي - منطقي جواب رييس شعبه پنجم نظامي يك به استعلام مزبور چنين است: «گرچه اين پرونده از نظر قضايي داراي طبقه‌بندي نيست، ولي داراي طبقه‌بندي هست!» اين گونه برخوردهاي دو پهلو، سليقه‌اي و فراقانوني كه با نقص تلويحي قوانين صورت مي‌گيرد برخورد قضايي و قانوني نيست. برخورد و نگرش قضايي و قانوني يك نوع برخورد است، برخوردهاي سياسي يا اطلاعاتي برخوردهايي كاملا متفاوت با آن. از لحاظ ضوابط قانوني، اين پرونده يا واجد شرايط اسناد طبقه‌بندي شده هست يا نيست. اما در اظهارنظر اين آقاي رييس دادگاه هر چه توجه به قانون و ضوابط قانوني ضعيف‌تر، تاكيد بر ملاحظات امنيتي و اطلاعاتي شديدتر است.
بهرحال قاضي رسيدگي كننده به پرونده اينجانب وقتي اين پاسخ رييس دادگاه قتل‌هاي زنجيره‌اي را دو پهلو و ضعيف مي‌يابد. بويژه كه در آن صراحتا اعلام شده پرونده فاقد طبقه‌بندي است، طي استعلام ديگري اين بار به رياست سازمان قضايي نيروهاي مسلح متوسل مي‌شود، بدون توجه به اين كه عقيده و نظر شخصي هيچ مقامي جاي ضوابط قانوني را نمي‌گيرد و اگر قبلا تشريفاتي كه براي طبقه بندي كردن پرونده ضروري است طي نشده و اقدامات قانوني لازم بعمل نيامده باشد و پرونده فاقد شرايط مندرج درماده ‌٥ آيين‌نامه مربوطه باشد، اظهار عقيده بعدي اين يا آن مقام مسوول امري شخصي است و چيزي را تغيير نمي‌دهد. در توجيه اين استعلام دوم از رياست سازمان قضايي، آقاي بازپرس نظامي در راي خود به ماده ‌٣ آيين‌نامه استناد كرده است كه حاكي است در مورد اسناد سري علاوه بر مسوول واحدي كه سند را تهيه كرده جلب موافقت رييس هر سازمان هم براي سري شناختن يك سند ضروري است. غافل از اين كه اين جلب موافقت مربوط به مرحله‌اي است كه تشريفات قانوني طبقه‌بندي كردن يك سند انجام مي‌شود و بعبارت ديگر ناظر به تشريفات طبقه‌بندي كردن اسناد و نقش و حدود دخالت هر يك از مسوولين در تشريفات مزبور است. اما اگر اصولا اين تشريفات صورت نگرفته و سندي طبقه‌بندي نشده باشد، بعدا نمي‌توان براساس اظهار عقيده‌ي رييس سازمان يك سند عادي را سند طبقه‌بندي شده بحساب آورد، زيرا ملاك، وضعيت پرونده در زماني است كه ادعا مي‌شود مندرجات آن افشا شده و حسب مقررات صريح قانوني اگر اين پرونده فاقد مهر طبقه‌بندي بوده باشد بحث پيرامون مندرجات آن مشمول مقررات افشاي اسرار دولتي نيست.
ثالثا - مضمون و موضوع اسناد طبقه‌بندي شده‌ي دولتي اعم از محرمانه و سري در ماده‌ي يك قانون مورد بحث تعريف شده است. بموجب اين ماده ”اسناد دولتي عبارتند از هر نوع نوشته يا اطلاعات ثبت يا ضبط شده مربوط به وظايف و فعاليت‌هاي وزارتخانه‌ها و موسسات دولتي و وابسته به دولت و شركت‌هاي دولتي ...” اما پرونده‌هاي قضايي كه حاوي تحقيقات و اظهارات طرفين پرونده يعني آحاد مردم است ”نوشته‌ها يا اطلاعات مربوط به وظايف و فعاليت‌هاي وزارتخانه‌ها و موسسات دولتي و وابسته به دولت نيست و از لحاظ مضمون خارج از شمول تعريفي است كه قانون از اسناد دولتي بدست داده است، صفت طبقه‌بندي شده بموجب مقررات اين قانون خاص اسناد دولتي است نه پرونده‌هاي قضايي. نحوه‌ي نگاهداري اسناد طبقه‌بندي شده‌ي دولتي را قانون “مجازات اسناد و افشاي اسناد محرمانه و سري دولتي” و آيين‌نامه اين قانون تعيين مي‌كند، و نحوه‌ي نگاهداري پرونده‌هاي قضايي و استفاده‌ي افراد ذينفع از آنها و اينكه اصولا چه كساني حق اطلاع از مندرجات اين نوع پرونده‌ها و استفاده از آنها را دارند را مقررات قانون آيين دادرسي كيفري و آيين‌دارسي مدني به تفصيل مشخص كرده است. به اين ترتيب پرونده‌هاي قضايي اصولا مقوله‌اي متفاوت با ”اسناد طبقه‌بندي شده‌ي دولتي” را تشكيل مي‌دهند كه تابع قانون خاص خود (آيين‌دادرسي) هستند نه تابع قانون و آيين‌نامه اسناد طبقه‌بندي شده. تكاليف و اختيارات و حدود بهره‌برداري وكيل را هم از پرونده، آيين دادرسي كيفري تعيين مي‌كند نه قانون اسناد طبقه‌بندي شده، اين بدعت‌ها و تفسيرهاي سليقه‌اي و نوظهوري كه اخيرا در قوه‌ي قضاييه رواج يافته است راه سو استفاده‌هاي سياسي از دستگاه قضايي را هر روز هموارتر مي‌سازد.
رابعا - مراتب فوق، تفاوت‌هاي عمومي و كلي پرونده‌هاي قضايي با اسناد طبقه‌بندي شده‌ي دولتي از منظر قانون و با توجه به مضمون آنها بود. اما علاوه بر اين ملاحظات، و بطور اخص در مورد پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي، تلقي مندرجات اين پرونده بعنوان اسرار دولتي جاي تامل دارد. از راي صادره در مورد اينجانب و مواد استنادي آن اين نتيجه‌گيري حاصل مي‌شود كه قتل‌هاي زنجيره‌اي در زمره‌ي "فعاليت هاي وزارتخانه‌ها و موسسات دولتي" بوده است و اين نتيجه‌گيري خلاف موضع رسمي نظام در مورد اين پرونده است. موضع رسمي نظام در قبال اين پرونده كه بارها اعلام شده اين است كه قتل‌هاي زنجيره‌اي كار يك محفل و فاسد و خودسر است كه ربطي به نظام و سياست‌هاي كلان آن ندارد. اما در راي صادره بحث اينجانب درباره‌ي عملكرد همين محفل فاسد و خودسر و نحوه‌ي تحقيقاتي كه از آنها بعمل آمده، افشاي اسرار دولتي قلمداد شده و از مصداق‌هاي ماده‌اي بحساب آمده است كه موضوع آن افشاي "نوشته‌ها و اطلاعات مربوط به وظايف و فعاليت‌هاي وزارتخانه‌ها و موسسات دولتي و وابسته به دولت" است. بعبارت ديگر استنباط قاضي صادركننده‌ي راي اين است كه بحث قتل‌هاي زنجيره‌اي، بحث "فعاليت‌هاي وزارتخانه‌ها و موسسات دولتي" است. سوال اين است كه اگر قاتلين يك گروه فاسد و خودسر هستند، چرا براي پنهان داشتن عملكرد و اقارير و اظهاراتشان از مزاياي دستگاه حاكمه‌ي مملكتي برخوردار مي‌شوند و آيا هر كس راجع به پرونده اين محفل بسته و خودسر حرفي بزند، بايد او را با عنوان "افشاي اسرار دولتي" ساكت كرد؟ و بالاخره بحث پيرامون اين پرونده "افشاي اسرار دولتي" است يا بحث درباره‌ي فعاليت‌هاي يك محفل بسته و خودسر فاسد؟

ب - در زمينه‌ي كشف سلاح و مهمات جنگي و مشروب الكلي از دفاتر وكالت اينجانب
مروري بر جريان بازداشت اينجانب و حوادث هفته اول پس از آن بهتر از هر بحث و استدلال مجرد حقوقي، ماهيت اين اتهام را روشن مي‌كند. ضمنا هيچ يك از مواردي كه ذيلا در اين زمينه توضيح داده خواهد شد ادعاي شخصي اينجانب نيست و تماما متكي به مندرجات پرونده و سوابق مضبوط در آن است. روز ‌١٦/٩/٧٩ در دفتر كار اينجانب، اخطاريه‌اي به اينجانب ابلاغ شد مبني بر اينكه ساعت ‌٩ صبح روز ‌٢٠/٩/٧٩ - يعني چهار روز بعد - به عنوان متهم در اطاق شماره ‌٣٢٠ (!) سازمان قضايي نيروهاي مسلح حضور يابم. چهار روز بعد يعني در وقت مقرر با مراجعه به محل يادشده كه معلوم شد شعبه ‌١٣ دادياري نظامي (دادسراي سازمان قضايي نيروهاي مسلح) است، پس از مباحثاتي سرانجام از سوي داديار فوق‌الذكر اتهام افشاي اسرار دولتي به اينجانب تفهيم شد كه به تفصيل در مقابل اين اتهام دفاع و آنرا رد كردم (بعدا اتهام تبليغ عليه نظام نيز به اتهام قبلي اضافه شد). مالا بعدازظهر همان روز ‌٢٠/٩/٧٩ يك قرار وثيقه دويست ميليون ريالي عليه اينجانب صادر و بعلت خودداري اينجانب از توثيق وثيقه‌ي مزبور، بازداشت و به اوين اعزام شدم. در روزهاي بعد دوستان و خانواده‌ي اينجانب وثيقه‌ي مورد بحث را سپرده‌اند و سرانجام قرار قبولي وثيقه و دستور آزادي اينجانب روز چهارشنبه ‌٢٣/٩/٧٩ صادر شده است. بديهي است قانونا با صدور قرار قبولي وثيقه، ديگر موجبي براي ادامه‌ي بازداشت وجود نداشته و در اين حالت در صورتي كه زنداني آزاد نشود، اين امر مصداق بارز بازداشت غير قانوني است. اما عملا بجاي آزادي از زندان اوين - كه تشريفات ساده‌اي دارد و با ابلاغ دستور آزادي به زندان از طرف مرجع بازداشت كننده، زنداني از همان محل زندان آزاد مي‌شود - مامورين عمليات سازمان قضايي نيروهاي مسلح به زندان اوين آمدند و پس از تصفيه حساب مرا از زندان اوين تحويل گرفتند و تحت‌الحفظ با خود به بازداشتگاه سازمان قضايي نيروهاي مسلح واقع در زيرزمين اين سازمان بردند. هيچگونه اطلاعي نيز در اين باره كه وثيقه سپرده شده و قرار قبولي وثيقه و دستور آزادي اينجانب صادر شده است به من داده نشد.
باين ترتيب زنداني با انتقال به بازداشتگاه سازمان قضايي نيروهاي مسلح آزاد شد (!)، و اين در حالي بوده است كه خبر آزادي اينجانب نيز بعلت توثيق وثيقه در اغلب جرائد آن تاريخ درج شده است. پس از مدتي مرا از بازداشتگاه بيرون آوردند و اعلام كردند كه بايد از محل كار شما هم بازرسي بعمل آيد. من اعلام آمادگي كردم و همراه با چهارنفر ديگر از مامورين عمليات سازمان قضايي نيروهاي مسلح بوسيله يك اتومبيل بي.ام.و. بقصد دفتر براه افتاديم. اما در بين راه پس از تماس‌هاي مكرر يكي از آن مامورين با بي‌سيم، و دور زدن‌هاي بي‌هدف، سرانجام در خيابان مفتح توقف كردند و فردي كه رانندگي اتومبيل را بعهده و بي‌سيم را نيز در اختيار داشت پياده شد و اين بار پس از آن كه از اتومبيل فاصله كافي گرفت مدتي حدود ده دقيقه تا يك ربع با بي‌سيم يا موبايل صحبت كرد. پس از بازگشت آن فرد به اتومبيل از حالت بلاتكليفي او و ساير مامورين آشكار بود كه نقص و مشكلي در كار وجود دارد كه هنوز برطرف نشده است. فردي كه با بي‌سيم صحبت مي‌كرد از من پرسيد آيا مراجعه به محل كار شما در اين ساعت روز با توجه به رفت و آمد ساير ساكنين ساختمان براي شما اشكالي ندارد و از جهت رعايت شوون شما آيا بهتر نيست اين كار به شب موكول شود؟ جواب دادم از لحاظ من مشكلي وجود ندارد. با اين حال رفتن به دفتر براي بازرسي متوقف شد و مجددا مرا به بازداشتگاه سازمان قضايي نيروهاي مسلح بازگرداندند.
مامورين عمليات سازمان قضايي خود نيز در جريان فعل و انفعالاتي كه صورت مي‌گرفت نبودند، زيرا از اين كه كار آنان به تاخير افتاده بود و احساس مي‌كردند شب را بايد براي انجام اين كار درگير باشند عصبي و ناراحت بودند. حدود ساعت ده شب مجددا به دنبال من آمدند و از من خواستند شرحي بنويسم كه به تقاضاي خود من اين بازرسي به شب موكول شده است! بهرحال براي بار دوم بقصد دفتر براه افتادند و اين بار در ميانه راه در ميدان گل‌ها مدتي حدود نيم ساعت توقف كردند تا گروه ديگري كه با بي‌سيم با آنان در ارتباط بود نيز رسيد و به آنان ملحق شد و دو گروه عازم دفتر شدند.
در بازرسي از دفتر در يكي از اطاق‌ها كه در اختيار شخصي ( نام شخص در متن دفاعيه آمده است) بود - كه مدتي بود با دفتر اينجانب همكاري داشت - يك قبضه سلاح كمري، يك خشاب مهمات، يك بطري بزرگ مايع بي‌رنگ كه بعدا اعلام شد مشروب الكلي بوده است، و همه در يك كارتون در كنار هم درست در وسط اطاق قرار گرفته بود، كشف شد! در اين مدت و بخصوص در بازداشتگاه سازمان قضايي نيروهاي مسلح چند بار به اين سوال كه علت به تعويق افتادن كار بازرسي از دفتر و رفت و برگشت‌ها و وقت‌كشي‌ها چيست، فكر كرده بودم، اما پاسخ قانع‌كننده‌اي براي آن نمي‌يافتم. اما اكنون كه پس از كشف اين سلاح و مهمات مرا به يك بازداشتگاه نظامي (حشمتيه) منتقل كردند با مرور و بررسي آنچه اتفاق افتاده بود همه چيز به روشني قابل درك بود: با سپردن وثيقه قبلي ديگر موجبي براي ادامه بازداشت اينجانب وجود نداشته است و بايستي آزاد مي‌شدم. قبلا نيز بمن گفته شده بود كه اگر خودم با استعفا از اين پرونده كنار نكشم به طرق ديگر مانع مداخله‌ام در پرونده خواهند شد. به اين ترتيب همان شب در پادگان حشمتيه حدس زدم كه قرار فردا پس از تفهيم اتهام قرار بازداشت خواهد بود و پيش از خاتمه‌ي جلسات دادگاه قتل‌هاي زنجيره‌اي هم تبديل اين قرار به وثيقه و آزادي از زندان در كار نخواهد بود. عملا نيز كارها به همين گونه جريان يافت. فرداي آنروز پنج‌شنبه ‌٧٩/٩/٢٤ به اتهام نگهداري سلاح و مهمات جنگي قرار بازداشت ممنوع الملاقات عليه اينجانب صادر شد و با صدور اين قرار اينجانب كه روز قبل مثلا از زندان اوين آزاد شده بودم (!) مجددا با قرار بازداشت ممنوع الملاقات يكماهه، اين بار به سلول‌هاي انفرادي بند ‌٢٤٠ اوين منتقل شدم. جلسات دادگاه پرونده‌ي اصلي از يك هفته بعد يعني روز دوم ديماه آغاز شد و به مدت بيست روز ادامه يافت و دو روز پس از خاتمه جلسات دادگاه نيز اينجانب با تبديل قرار بازداشت مزبور به يك قرار وثيقه چهارصد ميليون ريالي آزاد شدم!‌ ادامه غير قانوني بازداشت اينجانب از تاريخ ‌٢٣/٩/٧٩ تا ‌٢٤/٩/٧٩ طي آن ‌٢٤ ساعته بلاتكليفي و نگهداري غيرقانوني اينجانب در يك پادگان يا بازداشتگاه نظامي گرچه تماما خلاف قانون است، اما در برابر كليت آنچه در پرونده روي داده است موارد جزيي و حاشيه‌اي است كه ذكر آنها چندان اهميتي ندارد.
اطاقي كه كارتون محتوي سلاح و مهمات و مشروب در آن قرار داشت، دراختيار شخصي به نام (...) بود كه از مدتي قبل همكاري با دفتر اينجانب را شروع كرده بود و پس از اين وقايع و بازداشت اينجانب، بكلي ناپديد شد و باحتمال قوي دسترسي به اطاق مزبور هم از طريق فرد ياد شده عملي شده است. شهود معرفي شده از طرف اينجانب به قاضي ويژه‌ي سازمان قضايي نيروهاي مسلح آقايان علي شمس، جمشيد نجفي و خانم مريم مرادي هستند كه هر سه نفر به مناسبت‌هاي كاري وي را بخوبي مي‌شناختند و اطلاع كامل داشتند كه اطاق مورد بحث نيز دراختيار او بوده است و هر سه نفر هم در پرونده‌ي امر بوضوح و صراحت در اين باره شهادت داده‌اند. اما در راي صادره، موارد شهادت جمشيد نجفي و علي شمس بطور كلي ناديده گرفته شده و به اظهارات وارونه مريم مرادي را هم پس از حدود يكسال استناد كرده‌اند. در رای صادره اين بار آمده است كه:
«پس از آزادي، آقاي زرافشان افراد ديگري را بعنوان شاهد ادعاي خود مبني بر حضور (...) معرفي نمود كه يكي از آنان منشي دفتر مشاراليه بنام خانم مريم مرادي بود. خانم مرادي وجود اين فرد را تاييد و مشخصات وي را اعلام كرد... متعاقبا گزارشي به دادگاه واصل شد مبني بر اينكه فردي بنام آقاي (...) در دفتر آقاي زرافشان شاغل نبوده و خانم مريم مرادي از اين موضوع مطلع بوده كه بر اين مبنا نيابتي به دادگستري اهواز ارسال و تحقيق از مشاراليه تقاضا شد. تحقيقات بعمل آمده ... حاكي است كه وي اظهارات سابق خود را تغيير داده و وجود فردي بنام آقاي كريمي را انكار ... كرده است» (ص ‌١٠ راي صادره).
عجبا! مريم مرادي كه سال قبل وجود حسين كريمي را تاييد و مشخصات او را هم بدادگاه اعلام كرده است بغتتا و خودبخود به اين نتيجه مي‌رسد كه كسي را به اين اسم نمي‌شناسد و با وجود اين كه خود او با دادگاه ارتباطي ندارد و بدادگاه مراجعه نكرده يا اين كشف جديد را به دادگاه اطلاع نداده و حتي مدت‌ها است كه از اين شهر هم رفته و در اهواز زندگي مي‌كند، اما دستگاه ديگري اطلاع مي‌يابد كه عقيده مريم مرادي عوض شده و چون اين "دستگاه ديگر" لابد مدعي است خود به سراغ مريم مرادي نرفته و فشار و تهديدي در كار نبوده، پس بايد صاحب "علم‌الغيب" بوده باشد كه از هزار كيلومتر فاصله از اين نظر جديد خانم مريم مرادي مطلع شده و آنرا به دادگاه هم منعكس ساخته است و دادگاه هم فورا براي مستند كردن اين اطلاع جديد به دادگاه عمومي اهواز نيابت قضايي مي‌دهد (!). اما همين دادگاه شهادت حاضر و آماده‌ي شهودي را كه در پرونده پيش روي آن قرار دارد نمي‌بيند و به آن توجه ندارد. موضوع در خور تامل بيشتري است. مريم مرادي بعنوان يك شاهد به روال قانوني مورد تحقيق قرار گرفته و اطلاعات خود را در اختيار دادگاه قرار داده و رفته است. پس از آنهم دادگاه ديگري از او خبري نداشته است. ناگهان از خارج از جريان دادرسي و پرونده، گزارشي به دادگاه مي‌رسد كه فردي به نام كريمي در دفتر زرافشان شاغل نبوده و مريم مرادي از اين موضوع اطلاع دارد. اندكي مكث بر اين بخش از راي صادره كارگرداناني را كه خارج از عوامل قانوني دادرسي و اصولا خارج از قوه‌ي قضاييه در كار قضايي دخالت و نظارت دارند و براي مردم پرونده سازي مي‌كنند افشا مي‌كند. ضابطين قضايي را ماده ‌١٥ قانون آيين ‌دادرسي كيفري حصر و احصا كرده است و حتي همين ضابطين قانوني هم به تصريح اكيد قانون خود "حق مداخله در تحقيقات را ندارند مگر به دستور مقام قضايي يا ماموريتي كه از طرف وي به آنان ارجاع شود" (ماده‌ي ‌٢٥ قانون آيين دادرسي كيفري).
اساسا پرونده حاضر به وسيله‌ي عواملي غير از ضابطين دادگستري تشكيل شده و در تشكيل و گردش كار آن تا صدور راي روشي خارج از ضوابط آيين دادرسي دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب اعمال و مالا به راي بي‌شماره و بي‌تاريخ حاضر منجر شده است. حتي در متن همين راي هم به كرات به عباراتي نظير «... متعاقبا گزارشي به دادگاه واصل شد مبني بر اينكه ...» يا «... برابر گزارش بعدي واجا ...» (ص ‌١٠ راي) بر مي‌خوريم كه نحوه‌ي ساخته شدن اين پرونده و سير آن را نشان مي‌دهد و از نوعي رابطه‌ي پنهاني برخي دستگاه‌هاي غير از ضابطين قضايي حكايت دارد كه همين رابطه مالا به مبناي تصميم‌گيري در پرونده قرار گرفته است. در حالي كه در نظام قانوني كشف و تعقيب جرايم و تحقيقات جزائي اولا نتيجه تحقيقات مامورين به متهم نيز ابلاغ مي‌شود تا چنانچه دلايلي در رد آنها و دفاع از خود دارد ارايه كند و حق دفاع كه طبيعي‌ترين حق اوست لگد مال نشود و ثانيا، حتي ضابطين قانوني هم، پس از ورود مقام قضايي تحقيقاتي را كه انجام داده‌اند به وي تسليم نموده و ديگر حق مداخله ندارند مگر ماموريت جديدي از طرف مقام قضايي به آنان ارجاع شود (ماده ‌٢٥ آيين دادرسي كيفري).
اين كدام مرجع است كه خارج از ضابطين قانوني و قضايي مرجع قضايي را اداره مي‌كند و به آن خط مي‌دهد؟ منبع اين گزارش‌ها و شان و جايگاه آنها در تحقيقات جزايي از ديدگاه قانون چيست؟ و آيا مفهوم استقلال قضايي همين است؟
در مورد خانم مريم مرادي لازم به توضيح است كه نامبرده فقط چند ماه پيش از احضار و بازداشت اينجانب كار خود را در اين دفتر شروع كرده بود و اينجانب خود در زمان بازداشت اصرار به تحقيق از مشاراليه داشته‌ام و پس از آزادي نيز خود او را پيدا كرده و بعنوان يكي از شهود به بازپرسي نظامي معرفي كرده‌ام و اظهارات حقيقي و طبيعي و غير اجباري او همان است كه در اين مرحله يعني اواخر سال ‌٧٩ بيان كرده است زيرا در اين مرحله اكراه و اجبار و فشاري در كار نبوده است. با اين سابقه‌ي امر اگر در واقعيت امور چيزي براي پنهان كردن وجود داشت، چرا خود اين همه اصرار به انجام تحقيق از او مي‌كردم و چرا او را به مرجع ياد شده هدايت مي‌كردم؟ اما اظهاراتي كه در زمستان ‌٨٠ و در اهواز از او اخذ شده فاقد ارزش قانوني است. زيرا برابر اصل سي‌وهشتم قانون اساسي اجبار شخص به شهادت، اقرار و سوگند مجاز نيست و چنين شهادت و اقرار و سوگندي فاقد ارزش و اعتبار است و متخلف از اين اصل طبق قانون بايد مجازات شود.
خانم مريم مرادي در آبانماه هشتاد در حالي كه بشدت مضطرب بود طي يك تماس تلفني با دفتر اينجانب اطلاع داد كه او را زير فشار قرار داده و تهديد مي‌كنند و استمداد كرد. اينجانب نيز در همان زمان موضوع را به برخي مراجع قانوني ذيربط منعكس ساختم كه سوابق آن موجود است. اما پس از مقاومت در اين مرحله و حتي پنهان ساختن خود از چشم ماموريني كه او و خانواده‌اش را به ستوه آورده بودند، يكماه بعد دور تازه‌اي از مراجعات و تهديدها آغاز مي‌شود و مالا او را به شعبه پنجم دادگاه عمومي اهواز مي‌كشانند و تحت عنوان نيابت قضايي وادار مي‌سازند اظهارات خود را پس بگيرد.
بديهي است حتي در صورتي كه اكراه و اجباري هم در كار نبود، با توجه به اينكه اظهارات مشاراليها در دو نوبت متفاوت، در عرض يكديگر و ناقض يكديگر است، قانونا هر دو از اعتبار ساقط و نتيجه حداكثر اين است كه نامبرده بعنوان يكي از شهود از عداد دلايل اينجانب خارج شود. اما در پرونده‌ي امر شهادت ساير شهود كلا ناديده گرفته شده و با استناد به اظهارات اخير مريم مرادي وجود (...) منتفي و سلاح و مهمات به اينجانب منتسب گرديده است.
همزمان با اين تحولات در تهران نيز خانم نوشين تركمان يكي ديگر از همكاران پاره وقت دفتر اينجانب را پيدا كردند و مدتها او را كه كارمند يك سازمان دولتي است با تهديد به اخراج و از دست دادن كار خود و بازداشت و زندان زير فشار قرار دادند و از او مي‌خواستند مطالبي را كه به او ديكته مي‌كنند بعنوان شاهد در پرونده اظهار كند كه مشاراليها مقاومت كرد و عليرغم فشارها و تهديدها تسليم نشد. اظهارات خانم نوشين تركمان در پرونده‌ي امر موجود است و عنداللزوم براي تحقيق نيز دسترسي به مشاراليها وجود دارد.
بشرح فوق در پرونده امر كوچكترين دليلي بر انتساب سلاح و مهمات و مشروب مكشوفه به اينجانب وجود ندارد و توسل به اماره‌ي يد نيز با توجه به دلايل موجود در پرونده و بخصوص شهادت شهود توجيه قانوني ندارد، مضافا بر اينكه اماره به تنهايي براي اثبات بزه كافي نيست و در كنار ادله‌ي ديگر قابليت استناد مي‌يابد. در زمينه‌ي استناد راي صادره به نظريه‌ي اداره تشخيص هويت باين مضمون كه: «بنظر مي‌رسد غلاف مشكي رنگ ياد شده مورد استفاده سلاح‌هاي كمري يا مشخصاتي نظير سلاح كمري برتاي ارسالي قرار گرفته است» هم بايد گفت اين اظهارنظر بروشني ناظر به نوع سلاح‌هاي نظير سلاح كمري برتا است و هيچگونه دلالتي بر فرد سلاح مورد بحث ندارد و با توجه به اين كه توليد اين سلاح‌ها بصورت انبوه و ميليوني با حجم و اندازه و مشخصات فيزيكي يكسان صورت مي‌گيرد و نظريه‌ي موصوف هم هيچگونه دلالتي بر ارتباط بين فرد سلاح مورد بحث با غلاف مزبور ندارد، استناد دادگاه بدوي به آن از "تنگي قافيه" است. و واقعيت امر همانگونه كه از لحظه رويت اين سلاح و مهمات و مشروب تا كنون بر آن تاكيد ورزيده‌ام اين است اين اشيا هيچگونه تعلق و ارتباطي به اينجانب نداشته و در شرايطي در دفتر اينجانب قرار داده شده كه اينجانب هيچگونه حضور و سلطه‌اي نسبت به محل كار خود نداشته‌ام و طبعا مسووليتي نيز در اين زمينه بعهده ندارم.
 
و كلام آخر اينكه
پرونده‌ي حاضر تاوان وكالت اينجانب در پرونده‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي و تلاش براي كشف و احراز حقايق مربوط به اين پرونده است و در آن مقطع زماني خاص، يعني زمستان ‌٧٩، براي جلوگيري از دخالت و حضور اينجانب در دادگاه قتل‌هاي زنجيره‌اي بجريان افتاده است.
اينجانب نيز از همان روزي كه وكالت اولياي دم اين پرونده را بعهده گرفته‌ام از تبعات احتمالي دفاع از حقوق قربانيان مظلوم اين پرونده آگاه بوده‌ام و آگاهانه به وظيفه‌اي كه در قبال مردم و تاريخ وطنم بعهده داشته‌ام عمل كرده‌ام. اگر امروز اين چند برگ را تقديم دادگاه حاضر مي‌كنم بخاطر آن است كه چنانچه در مرحله‌ي تجديدنظر و در دادگاه حاضر تمايل و توانايي احقاق حق وجود داشته باشد، من بوظيفه‌ي خودعمل و حجت را تمام كرده باشم و الا جامعه و مردم كه اولياي دم واقعي قربانيان قتل‌هاي زنجيره‌اي و داور نهايي اين پرونده هستند چه راجع به پرونده اصلي قتل‌هاي زنجيره‌اي و چه راجع به اين پرونده راي خود را صادر كرده‌اند، اما به قول خواجه:
بازي چرخ بشكندش بيضه در كلاه آنرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
فردا چو پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد

نظرات ()

امتیاز 0 خارج از 5 بر اساس 0 رای
هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
به این مطلب امتیاز دهید:
پیوست ها ( / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

چاپ   ایمیل
اشتراک‌گذاری در شبکه‌های اجتماعی