علل ثبات و دوام رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب

گذار به دمکراسی بازدید: 2932

رژیم های خود کامه و مستبد برآمده از یک انقلاب مردمی بطور شگفت آوری نسبت به دیگر رژیم های استبدادی با ثبات تر و ماندگارتر می باشند. رژیم هائی چون رژیم اتحاد شوروی (سابق)، چین، کوبا، ایران و ویتنام که از طریق یک انقلاب توده ای پدید آمده است، در عمل ثابت کرده اند که علیرغم بحران های عدیده داخلی، اقتصاد ضعیف و شکننده، ناکامی در اجرای وعده های دوران انقلاب، نابسامانی های اجتماعی و فشار نیروهای بیگانه توانسته اند برای سالهای متمادی پابرجا و با ثبات بمانند. این موضوع صاحبنظران و تحلیلگران علوم سیاسی را به فکر انداخته است تا علل ماندگاری دراز مدت این نوع رژیم ها را مورد بررسی و تحقیق قرار دهند.

انقلاب بنابر تعریف صاحب نظران علوم سیاسی، دگرگونی بنیادین و خشونت آمیزی است که توسط اقشار جامعه بویژه قشر محروم و طبقۀ پائین آن همراه با یک رهبری ایدئولوژیک (فردی یا حزبی) و در جهت استقرار نظامی نوین انجام میگیرد. (1) بنابراین میتوان رژیم هائی که بر اثر یک انقلاب پدید آمده اند را رژیم هائی دانست که دارای ماهیت ایدئولوژیک و خشونت آمیز میباشند که از طریق مشارکت توده مردم (قیام) همراه با رهبری فردی و یا حزبی و در یک تغییر و تحول بنیادین جایگزین رژیم پیشین شده اند.

اما برداشت نگارنده از رژیم های خودکامه انقلابی، نه تنها رژیم های انقلابی است که به طرز  کلاسیک (سنتی) ایجاد شده اند، مانند رژیم های انقلابی چین، کوبا، ایران، مکزیک و روسیه بلکه رژیم هائی که بر اثر مبارزات قهرآمیز و آزادیبخشِ ملی بوجود آمده اند مانند آنگولا، موزامبیک، ویتنام و زیمباوه را نیز شامل میشود.(2)

ماهیت تمام رژیم های برخاسته از یک انقلاب مردمی ایدئولوژیک است و هدف مشترک آنها تغییر بنیادین نظام موجود به نظام مطلوب (ایده آل)، دستیابی به آزادی، برابری و عدالت اجتماعی (سوسیالیسم) و اصلاحات ارضی و در بعضی از آنها اصل دین سالاری ستیزی (anticlericalism) و یا برعکس حاکمیت دین سالاری (clericalism) میباشد.

در بررسی رژیم های خود کامه و مستبد برآمده از یک انقلاب، رژیم کره شمالی که بعد از جنگ جهانی دوم بوسیله اتحاد شوروی گمارده شد نیز لحاظ شده است. زیرا رهبران و دست اندرکاران رژیم کره شمالی از مبارزین و جانبازان جنگ های چریکی در مقابل استعمار ژاپن و جنگ کره بودند و در آن جنگها از خود ایستادگی و مقاومت نشان دادند.

باید توجه داشت که در این مبحث رژیم هائی که از طریق جنگ های استقلال طلبانه به قدرت دست یافته اند و درصدد تغییرات بنیادین در ساختار اجتماعی جامعه نبوده اند مانند اندونزی و یا رژیم هائی که با پشتوانه تودۀ مردم تغییر یافتند اما ساختار اجتماعی، سیاسی آن دست نخورده باقی مانده است مانند فلیپین در سال 1986 و یا اوکراین در سال 2004 و یا مصر در سال 2011 مد نظر نمیباشند. همچنین در این مبحث به رژیم هائی که بواسطه ویژگی فرهمند یک فرد بوجود آمده اند مانند جمال عبدالناصر (Gamal Abdel Nasser) در مصر و خوان ولاسگو (Juan Velasco) در پرو و منگیستو هایل ماریام (Mengisto Haile Mariam) در اتیوپی پرداخته نمیشود.

بنابراین در این مبحث به رژیم های خودکامه و مستبدی که بر اثر یک انقلاب مردمی پدید آمده و بطور قابل ملاحظه ای عمری طولانی داشته اند مانند رژیم انقلابی مکزیک (83 سال)، اتحاد شوروی سابق (74 سال)، چین (تا امروز 63 سال)، ویتنام (تا امروز 59 سال)، کوبا (تا امروز 54 سال) و ایران (تا به امروز 32 سال) پرداخته خواهد شد.(3)

  پس از پایان جنگ سرد (Cold War) و تغییر و تحول شگرف در جغرافیای سیاسی جهان ( geopolitics of the world)   رژیم های خودکامه و دیکتاتور که در جرگه یکی از دو بلوک شرق-غرب (bloc/East- West) قرار داشتند با از دست دادن حمایت های خود از سوی دو ابر قدرت شوروی و آمریکا به بحران های شدید سیاسی، اقتصادی دچار گشتند و بدنبال آن با خیزش بی سابقه توده مردم که برای دستیابی به آزادی و دمکراسی تلاش میکردند روبرو شدند. در نتیجۀ این وضعیت قدرت رژیم های مستبد و سلطه گر در بیشتر نقاط دنیا تضعیف شد و یا بطور کلی رژیم آنها سرنگون گردید. اما در این میان رژیم هائی که با یک انقلاب پدید آمده بودند توانستند در برابر موج اعتراضات مردم مقاومت کنند. آمار نشان میدهد در مقایسه با رژیم های مستبد و دیکتاتور غیر انقلابی تا سال 2013، از دوازده رژیم خودکامه انقلابی ده رژیم از بحران های یاد شده جان سالم بدر بردند. برای مثال، طبق آمار جمع آوری شدۀ میلان اسولیک (Milan Svolik)، رژیم های انقلابی دیکتاتور که از گزند سرنگونی رهائی یافتند شامل: الجزایر، انگولا، چین، کوبا، لائوس، موزامبیک، کره شمالی، ویتنام، زیمبابوه و ایران میباشند و در این میان فقط دو رژیم آلبانی و نیکاراگوئه بودند که از قدرت ساقط شدند. همچنین اگر ما رژیم هائی را که از نسل اول انقلاب حداقل تا سال 1989 اثری از آنها بجای نمانده بود مانند اتحاد جماهیر شوروی، مکزیک، یوگسلاوی و تایوان را در نظر آوریم، درصد رژیم های انقلابی که از مهلکه سقوط نجات یافتند به 63 درصد میرسد. به تعبیری دیگر از 16 رژیم انقلابی خودکامه، 10 رژیمی که اسامی آن پیش تر آمده است به حاکمیت خود ادامه داده اند که هنوز درصد آنها با کشورهای غیر انقلابی ساقط شده فاصله بسیار زیادی دارد.(4)  در این رابطه فقط رژیم های انقلابی چین کمونیست، کوبا، ویتنام و کره شمالی بودند که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به حیات خود ادامه داده اند. در منطقه جنوبی صحرای آفریقا بعد از گذشت 24 سال از فرو ریخته شدن دیوار برلین (Berlin Wall) رژیم های آنگولا، موزامبیک و زیمبابوه بر اثر مبارزات مسلحانه آزادیبخش تغییر کردند و بقیه رژیم های این منطقه دست نخورده باقی مانند. در خاورمیانه و شمال آفریقا به جزء رژیم های غیر سلطنتی ایران و الجزایر بقیه کشورها از جمله تونس، مصر، لیبی و یمن در جریان بهار عربی (Arab Spring) به شیوه جنگهای خشونت آمیز سرنگون شدند. همچنین باید متذکر شد که در حال حاضر چند رژیم سلطنتی مستبد در منطقه نفت خیز خلیج فارس مانند عربستان سعودی، کویت و بحرین وجود دارند که شدیدا نگران سرنوشت آیندۀ خود هستند.

همانطور که ملاحظه میگردد بیشتر رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب بعد از پایان دوران جنگ سرد توانستند در مقابل بحران ها و چالش های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مقاومت کنند و به حیات مستبدانه خود ادامه دهند. برای مثال، رژیم چین کمونیست در سال 1989 بر بحران چهارم ژوئن و یا جنبش اعتراض آمیز دانشجویان در میدان تیانانمن ( Tiananmen Square protests) که به کشتار بسیاری از جوانان این کشور منجر شد، غلبه نمود. رژیم انقلابی کوبا با وجود از دست دادن پشتیبان خود اتحاد جماهیر شوروی، با کاهش 40 درصد تولید ناخالص داخلی (GDP) خود و کناره گیری رهبر انقلاب فیدل کاسترو (Fidel Castro) از قدرت هنوز استوار و پابرجا باقی مانده است. رژیم کمونیستی کره شمالی نیز در پی فروپاشی اتحاد شوروی ضمن تحمل قحطی بیسابقه و مرگ رهبر و بنیان گزارش کیم ایل سونگ (Kim Il-Sung) تغییری در رژیم خودکامه آن بوجود نیامده است. همچنین آنگولا و موزامبیک تنها کشورهای مهم در قاره آفریقا با از میان رفتن شوروی و علیرغم قطع کمک های این کشور در دهه 1980 و نیز با تحمل جنگ داخلی و بحران های اقتصادی از سقوط و سرنگونی مصون ماندند.  جبهه میهن پرست ملی آفریقا در زیمبابوه که دارای قدرت بلامنازعه است، بخوبی توانست علیرغم انزوای بین المللی و کاهش بیش از 40 درصد تولید ناخالص داخلی خود که در واقع یکی از بزرگترین تورم عنان گسیخته در تاریخ این کشور بشمار می آمد در برابر مخالفین که تلاش میکردند رژیم را تغییر دهند مقاومت کرد. مثال بارز دیگر در این مورد رژیم خودکامه و استبداد دینی جمهوری اسلامی میباشد که از یک انقلاب شکوهمند سر برآورده است. این رژیم دیکتاتور علیرغم فشارهای بین المللی، بحران اقتصادی، بحران سیاسی، مخالفت اقشار جامعه بویژه قشر دانشجو  زنان و عدم مشروعیت که نتایج آن در سرکوب جنبش دانشجوئی ماه جولای (شهریور) سال 1999(1378) و جنبش سبز خرداد سال 1388 (2009) منعکس می باشد، همچنان دست نخورده بر اریکه قدرت نشسته است.  بدون تردید اینگونه رژیم های خودکامه مستبد که از درون یک انقلاب برخاسته اند، توانستند از مخاطرات و بحران های عدیده ای که برای آنها ایجاد شده بود تا این زمان رهائی پیدا کنند.

علل ثبات و دوام رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب

اینک پرسش اینست که علت و یا علل ثبات و ماندگاری دراز مدت رژیم های دیکتاتور که بر اثر یک انقلاب مردمی پدید آمده اند، چیست؟ 

از دیدگاه تحلیلگران و محققان علوم سیاسی، رژیم های خودکامه انقلابی دارای چهار ویژگی به ترتیب زیر میباشند.

1- از میان بردن کلیه مراکز قدرت مانند نهادها، موسسات، سندیکاها صنفی و احزاب سیاسی مستقل

انقلاب همواره با تخریب و خشونت همراه است، خشونتی که در دیگر اشکال و روش های تغییر نظام و حکومت ها یا وجود ندارد و یا درصد تخریب و خشونت آن بمراتب کمتر میباشد. انقلابیون نه تنها با ابزار و روشهای خشونت آمیز به قدرت میرسند بلکه برای حفظ و تثبیت قدرت انقلابی خود متوسل به همان ابزار و روشها میشوند. بدیهی است که بیشتر  رژیم های انقلابی با حرکت های مسلحانه ضد انقلاب روبرو میگردند که بعضا منجر به جنگ های داخلی میشود. نمونه این چنین جنگ ها و درگیری ها را در انقلاب روسیه و موزامبیک میتوان مشاهده کرد. بنابراین رژیم های انقلابی در گام نخست و برای حفظ موجودیت خود تلاش میکنند که مراکز قدرت را از بین ببرند. برای انقلابیون تفاوتی نمیکند که این مراکز قدرت وابسته به پایگاه های ضد انقلاب باشد و یا مراکز مستقلی باشند که آنان کنترلی بر روی شان ندارند. زیرا به زعم انقلابیون هر مرکز مستقلی که توان گردآوری افراد را در هر زمینه ای داشته باشد ممکن است در آینده قدرت بلامنازعه آنها را به چالش کشد.

"انقلابیون" در سرکوب "ضد انقلابیون" و یا انحلال ارتش و نیروهای مسلح رژیم سابق تردیدی بخود راه نمیدهند و در این مورد با قدرت، عمل میکنند. اما برای آنها سرکوب مراکز مستقل و تشکلات سیاسی و صنفی که اعضاء آن در پیروزی انقلاب کما بیش سهیم بودند، به آسانی و بدون بهانه میسر نمیباشد. در نتیجه بنابر گفته استفان والت (Stephen M. Walt) در کتاب انقلاب و جنگ (revolution and war) رژیم های انقلابی خواه در هئیت "یک رهبر" ظاهر شوند و یا خواه در شکل "یک حزب" مایل اند که به تضادهای و تخاصمات داخلی و خارجی دامن بزند و افراد، گروه های داخلی و یا کشورهای همسایه را به واکنش وادارند و احتمالا با این کشورها وارد درگیری نظامی شوند و یا از حمله نظامی آنان استقبال نمایند. (5) زیرا دامن زدن به تضاد و تخاصمات داخلی و خارجی این فرصت را برای رژیم های برخاسته از انقلاب فراهم میسازد تا تحت پوشش آن مخالفین داخلی را بشدت و در کوتاه ترین مدت سرکوب کنند. نوع سرکوبی که در رژیم های خودکامه انقلابی انجام میگیرد در رژیم های دیکتاتوری غیر انقلابی به آسانی میسر نمیگردد.  جنگ افروزی یکی از آن حربه های رژیمهای خودکامه و مستبد برآمده از انقلاب است که نه تنها تسهیلات آنی جهت حذف مخالفین را فراهم میکند بلکه امکان انهدام و یا حداقل تضعیف مراکز مستقل سیاسی، صنفی را ممکن میسازد. برای مثال، در انقلاب فرانسه دولت انقلابی موفق شد به بهانه جنگ برون مرزی با چند کشور اروپائی (ایتالیا، هلند و ...) دست به تسویه خونین داخلی بزند و مخالفین را از سر راه "انقلاب" بردارد. در ایران نیز جنگ عراق با این کشور فرصت مناسبی برای "انقلابیون مسلمان" فراهم ساخت تا سازمان های سیاسی و صنفی و افراد متشخص دارای پایگاه توده ای را بطور بی رحمانه سرکوب نمایند.

همچنین در بیشتر انقلاب ها نیروهای مسلح رژیم سابق یا باید بکلی منهدم می شوند مانند انقلاب کوبا و نیکاراگوئه و یا به وسیله جنگ های داخلی تضیف می گردند بطوری که هیچ خطری برای انقلاب بوجود نیاورند مانند انقلاب چین، مکزیک و روسیه و یا مانند انقلاب ایران با روش "اختۀ ارتش" (emasculated army) سران ارتش و مهره های کلیدی آنرا اعدام می کنند.

همانطور که قبلا اشاره شد یکی از ویژگی های رژیم هائی که از یک انقلاب مردمی بوجود می آیند نابودی کامل موسسات، سندیکاها و تشکلات سیاسی، فرهنگی مستقل و یا نهاد های سنتی مانند مذهب که "نماد قدرت" بشمار میروند و ممکن است در آینده مانع پیشبرد اهداف "رهبر انقلاب" و یا "حزب انقلابی" گردد، میباشد.(6) برای مثال، در انقلاب روسیه، ویتنام، لائوس و ایران کلیه نهاد ها و موسسات وابسته به رژیم سلطنتی پیشین منحل و منهدم شدند. رژیم انقلابی کوبا و مکزیک برای سالیان متمادی قدرت سیاسی کلیسای کاتولیک را تضعیف نمودند و کاربرد عمومی آنرا از کار انداختند. در روسیه، چین مکزیک ویتنام انقلابیون همراه با دهقانان، سلطه زمین داران بزرگ و فئودال ها را که باعث ثبات هرچه بیشتر رژیم های انقلابی این کشورها میشدند، نابود ساختند.(7)

انقلابیون بعد از پیروزی انقلاب به یارگیری و جناح بندی روی میآورند تا بدین وسیله بتوانند رفقای سابق و رقبای فعلی خود را از میدان و صحنه فعالیت های سیاسی بدر کنند. بدیهی است جناحی که به "رهبری انقلاب" و یا "حزب فراگیر" نزدیکتر است، از این فرصت و امتیاز برخوردار میباشد تا قدرت سیاسی را به تمامی قبضه کند و بدنبال آن با ابزارهای متفاوت به تصفیه حساب با دیگران بپردازد. بی تردید در این مورد، اولویت در از میان برداشتن رقبا یا احزاب و سازمانهای سیاسی مستقل است که بالقوه توانائی بسیج توده ها را دارند.  در انقلاب اکتبر روسیه و در سال های 1918 تا 1920 حزب بلشویک (Bolshevik Party) به محض دستیابی به قدرت سیاسی شرایط حذف احزاب رقیب خود را مانند انقلابیون سوسیالیست (Socialist Revolutionaries) حزبی که نسبت به دیگر احزاب از توان بالای بسیج توده ای برخوردار بود را فراهم کرد و در اولین فرصت آنرا از میان برداشت. در انقلاب ایران حزب جمهوری اسلامی با حمایت رهبر انقلاب روح اله خمینی توانست افراد و احزاب سیاسی را که بعضا نقش بسیار مهمی در پیروزی انقلاب ایفاء کرده بودند و پایگاه وسیعی میان توده مردم بویژه قشر جوان و تحصیلکرده داشتند را در فضای امنیتی با ایجاد رعب و وحشت ابتدا ارتباط آنان را با جامعه قطع نماید و سپس بطور رسمی و علنی آنها را غیر قانونی اعلام کند. حذف جبهه ملی ایران با برچسب "ارتداد" از سوی رهبر انقلاب (8) و به رسمیت نشناختن و سپس غیر قانونی اعلام کردن نهضت آزادی ایران به اتهام " طرفدار جدي (آنها) به وابستگي كشور به آمريكا و منحرف کردن جوانان عزیز" (9) نمونه های بارز این نوع رژیم خودکامه انقلابی بود.همچنین جناح حاکم بر انقلاب ایران اجتماعات وسیع سازمان مجاهدین خلق ایران و دیگر گروه ها و سازمان های چپ را در خلال سالهای 1982-1980 بطور وحشیانه سرکوب نمود. در زیمبابوه رژیم انقلابی دست ساز حزب اتخاد میهن پرستان ملی (ZANU-PF) در اوائل دهه 1980 حزب رقیب خود را بنام اتحاد مردم آفریقا (ZAPU) را با روش های غیر انسانی سرکوب و آنرا از صحنه سیاسی کشور بکلی حذف نمود. سرکوب این حزب رقیب بویژه در قتل عام ایالت ماتابلند (massacres Matabeleland) بسیار وحشیانه صورت گرفت.

انحلال احزاب، سازمانهای سیاسی، موسسات و بنیادهای فرهنگی مستقل و نیز پاکسازی و تسویه افراد از ادارات دولتی و مهمتر حذف دگراندیشان، نخبگان، روشنفکران از صحنه فعالیت های سیاسی، اجتماعی و نیز وحشتناکتر قتل مخالفین و حتی کشتار دستجمعی زندانیان سیاسی از سوی رژیم های خودکامه و مستبد انقلابی بنام دفاع از دست آوردهای  انقلاب به سهولت انجام میگیرد. همانطور که پیش تر به آن اشاره گردید حربه "مبارزه با ضد انقلاب" و "شرایط جنگ برون مرزی" نه تنها دلایل "انقلابیون" جهت حذف مخالفین، منتقدین و رقبای خود از صحنه سیاسی، اجتماعی کشور میباشد بلکه این وضعیت شرایطی ایجاد میکند که مفاهیم ساختاری و ایدئولوژی "رهبر" و یا "حزب" در قالب دستاوردهای انقلاب تئوریزه شود. برای مثال، تئوری ولایت مطلقه فقیه در ایران در شرایطی مطرح شد و به صورت یک ایدئولوژی غالب و هدف اصلی انقلاب درآمد که جنگ در این کشور در جریان بود.

بنابراین در شرایطی که کلیه مخالفین و منتقدین یا سرکوب شده اند و یا تبعید و یا راه مهاجرت را در پیش گرفته اند و جامعه در فضای امنیتی و رعب و وحشت تنفس میکند، حیات رژیم های خودکامه انقلابی بیش از پیش ادامه می یابد. تجربه ثابت کرده است رژیم های انقلابی که در سرکوب مخالفین اهمال کرده اند و به هر دلیلی مراکز احتمالی جایگزین قدرت سیاسی را ویران نساخته اند و یا در مورد کنترل نهادها، سازمانها و موسسات فرهنگی مستقل کوتاهی بخرج دادند با بی ثباتی حکومت روبرو گشته و نهایتا قدرت را از کف داده اند. برای مثال، اگر انقلاب مکزیک را با انقلاب بولیوی مقایسه کنیم در خواهیم یافت که انقلاب مکزیک با قدرت، ارتش سابق و ملاکان و فئودال های بزرگ پشتیبان ارتش را بکلی از میان برد تا جائیکه حتی قدرت بلامنازعه کلیسا را با بیش از 60 سال کنترل سیاسی، فرهنگی بر جامعه با خفت و خواری از صحنه خارج ساخت. اما در مقابل، انقلاب بولیوی با مدارا و رفتارهای صلح جویانه و منصفانه با رقبا و مدعیان برخورد نمود و هرگز تلاشی برای حذف "انقلابی" رفقای حزبی صورت نداد.(10) در نتیجه در سال 1964 و بر اثر یک کودتا از ناحیه رفقا و انقلابیون سابق همراه با معترضین ساقط شد. نیکاراگوئه نمونۀ دیگری در این مورد است. اگرچه انقلابیون جبهه آزادیبخش ساندنیست (Sandinista National Liberation Front)، گارد ملی رژیم مستبد سوموزا (Somoza) را از میان بردند اما دولت انقلابی ساندنیست تحت فشار بین المللی تلاش نکرد تا بطور سیستماتیک بازیگران صحنه سیاسی بویژه در بخش خصوصی و کلیسای کاتولیک را از پیش پای انقلاب بردارد. بنابراین بازیگران صحنه سیاسی و رقبای هدایت شده از سوی ایالات متحده آمریکا به سهولت توانستند مخالفین و ناراضیان را علیه رژیم انقلابی متحد کنند و ساندنیست ها را در انتخابات 1990 شکست دهند و قدرت سیاسی را بدست گیرند.

2: تاسیس مراکز قدرت شبه نظامی وابسته به رژیم انقلابی

شواهد بسیاری نشان میدهد که ایجاد مراکز قدرت شبه نظامی وابسته به رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب یکی دیگر از علل ثبات و پایداری درازمدت این گونه رژیم ها است.(11) بی تردید مراکز قدرت وابسته به رژیم های انقلابی مانند احزاب، نهادها، بنیادها و موسسات فرهنگی و خدماتی ضمن آنکه میتوانند با ترفندهای گوناگون انبوه بسیاری را جهت حمایت از رژیم انقلابی بسیج کنند و یا هنگام نمایشات انتخاباتی، رای های سفارشی آنها را جمع آوری نمایند، همواره بمثابه عوامل و عناصر آماده بخدمت برای سرکوب آنی مخالفین و منتقدین بکار گرفته میشوند. این مراکز همواره در هماهنگی با نیروهای نظامی، اطلاعاتی عمل میکنند و بمنظور پاسداری و حفاظت از "دست آوردهای انقلاب" در خدمت تمام وقت یا پاره وقت نظام درمیآیند. برای مثال، سازمان اتحاد ملی ملایو (UMNO) در مالزی و حزب کمونیست چین، کوبا ویتنام و حزب سوسیالیست سنگال و حزب مستقل اتحاد ملی زامبیا (UNIP) و بسیج مستضعفین و حزب موتلفۀ اسلامی در ایران بطور رسمی در یگان های نیروی نظامی، انتظامی و امنیتی یا بطور غیر رسمی در هویت "لباس شخصی ها" (plainclothes) در خدمت نظام قرار گرفتند تا در مواقع لزوم به سرکوب جنبش های اعتراضی بپردازند و رژیم های خودکامه و مستبد انقلابی را از بحران نجات دهند.  حزب سوسیالیست سنگال و حزب مستقل اتحاد ملی در زامبیا توانستند اعتراضات عمومی که بعد از پایان جنگ سرد گریبانگیر رژیم های خودکامۀ آنها شده بود و میرفت که خطرات ناشی از این بحران به سرنگونی رژیم منجر گردد را سرکوب کنند. در ایران بسیج مستضعفین همراه با لباس شخصی ها و در حمایت نیروهای نظامی سپاه، انتظامی و امنیتی جنبش سبز مردم ایران را بطور وحشیانه در سال 1389 سرکوب کردند و رژیم سلطه گر و مستبد دینی که حاصل انقلاب ایران است را موقتا از خطر فروپاشی نجات دهند.

همانطور که هانتینگتون در کتاب نظم سیاسی در تغییر جوامع (Political Order in Changing Societies) نوشته است،" رژیم های خودکامه و سلطه گر برخاسته از یک انقلاب با ایجاد مراکز قدرت و شبکه سازی های فعال در سراسر کشور، هدفی جزء ماندگاری و ثبات رژیم خود ندارند.(12) مراکز قدرت باید در این نوع رژیم ها در اختیار یک فرد (رهبر) و یا یک گروه (حزب) قرار گیرد. در نتیجه، اراده رهبر و یا حزب بصورت قانون تدوین و نهادینه میگردد. برای مثال، در موزامبیک، جبهه آزادیبخش این کشور (Frelimo) مبارزه خشونت آمیز مسلحانه ای را علیه سلطه پرتغالی ها آغاز کرد که باعث گردید "صفات نظامی" و اصالت فرماندهی"  برآمده از خشونت در قانون اساسی این کشور تا دهه سال 2000 نهادینه شود.همچنین اعمال خشونت بمثابه روش حمایت و حفاظت از انقلاب در حزب اتحاد ملی آفریقائی زیمبابوه (ZANU-PF) نهادینه و بصورت رفتارهای قانونی جهت سرکوبی مخالفین بکار گرفته شد. در لائوس نیز بیش از یک دهه مبارزه مسلحانه علیه فرانسویان که حمایت آمریکا را دربر داشت سبب شد تا "انسجام موثر" (impressive cohesion) و اتحاد مستحکم جهت از میان بردن دگراندیشان در حزب حاکم انقلابی مردم لائوس (Laos) ایجاد گردد. (13) در روسیه بعد از انقلاب 1917 انسجام و همبستگی میان اعضای حزب بلشویک از درون مبارزه خشونت آمیز سردرآورد. به عبارت دیگر حزب بلشویک که در ابتدا یک حزب آنارشیستی، بی قانون و بی دولت بود برای از میان برداشتن "سفید ها" (Whites) تبدیل به یک "حزب آهنین" و با دیسیپلین شد، زیرا انقلابیون بلشویک به این نتیجه رسیده بودند که کاربرد خشونت تنها راه حل پیروزی انقلاب می باشد. در نتیجه خشونت، انضباط حزبی و متابعت کورکورانه جهت سرکوب مخالفین قاعده حزب بلشویک گردید. (14)

رژیم های انقلابی خشونت را از طریق جناح بندی های افراطی "ما- آنها" و یا "خودی- غیر خودی" در جامعه نهادینه میکنند. در این جناح بندی ها رفتار افراد به میزان متابعت از منویات رهبری و یا وفاداری به حزب سنجیده میشود. در این میان رفتار فردی که در مبارزات خشونت آمیز و سرکوب جنبش های اجتماعی و یا اعتراضات عمومی سوابق درخشانی کسب کرده است بمثابه الگوهای رفتاری و اخلاقی به دیگران معرفی میگردد. (15) بنابراین در رژیم های خودکامه و سلطه گر اهمیت و شخصیت افراد به ویژه مقامات حکومتی در ارتباط با "سرسپردگی محض" به "منویات رهبر" و یا پیروی از "فرامین حزبی" معین و مشخص میگردد. حال اگر فردی و یا گروهی در جرگه منتقدین رژیم قرار گیرد و پای از دایره متابعت و سرسپردگی بیرون گذارد، غیر خودی محسوب میشود و به فراخور موقعیت اجتماعی، سیاسی اش مورد تحقیر و تهدید قرار میگیرد. حال اگر این فرد یا گروه بعد از پشت سرگذاشتن محدودیت ها و محرومیت ها ی بسیار تلاش کند که در زمینه های فرهنگی و هنری فعالیت نماید با ممانعت نیروهای امنیتی و اطلاعاتی روبرو میگردد. زیرا هر محفل و مکان و مراسمی که باعث گردهمآئی افراد گردد از دید رژیم های خودکامه انقلابی بالقوه تهدیدی برای رژیم محسوب میشود.

رژیم های انقلابی که از طریق مبارزات آزادیبخش و مسلحانۀ و یا قیام مردمی پدید می آیند میتوانند یک نسل را برای حفظ دستاوردهای انقلاب تربیت کنند تا بوسیله آن در برابر بحران های سیاسی، اجتماعی مقاومت و ایستادگی کنند. برای مثال، نسل راهپیمائی بزرگ (Long March) در سال 35-1934 در انقلاب چین  بر اثر آموزش های انقلابی فرا گرفته از حزب آنچنان اتحاد و همبستگی میان خود بوجود آوردند که توانستند جنبش طرفداران دمکراسی را در سال 1989 قلع و قمع کنند. این نسل از "سالخوردگان" انقلاب چین با استراتژی "اتحاد گسست ناپذیر یاران قدیمی انقلاب" و با حمایت ویژه حزب کمونیست چین خواستار سرکوب شدید جنبش اعتراضی شدند. در یوگسلاوی، مارشال تیتو و نسل هواداران او یعنی افرادی که در جنگ جهانی دوم شرکت داشتند، موفق شدند با کمک همدیگر سلطه بلامنازعه و مستبدانه "اتحادیه کمونیست ها" (League of Communists) را جهت سرکوب مخالفین برقرار سازند. همچنین در موزامبیک رهبران مبارزات آزادیبخش (Antiges Combatentes) باعث گردیدند که میان اعضاء جبهه آزادیبخش موزامبیک (Frelimo) اتحاد و همبستگی ایجاد گردد تا بوسیله آن بتوانند بر مخالفین فائق آیند.

اما هیچگاه نباید فراموش کرد که رژیم های خودکامه که نتیجۀ یک انقلاب شکوهمند میباشند بخاطر ساختار نظامی و امنیتی که پیدا میکنند به مرور و با گذشت زمان مخالفانی در درون خود میپرورانند که نهایتا به جدائی آنها (defection) از بدنه حکومت منجر میگردد. مخالفت و جدائی مقامات وفادار به رهبر و یا حزب ممکن است در آینده برای رژیم مشکلاتی بوجود آورد. برای مثال، بعد از پایان جنگ سرد رژیم های انقلابی چین، کوبا، موزامبیک و زیمبابوه علیرغم مقابله با بحران های شدید همواره با معضل افراد جداشده از بدنۀ حاکمیت روبرو بودند. برای مثال، در چین کمونیست، جنبش میدان تیانانمن  که به قتل عام چهارم ژوئن انجامید با سازماندهی افراد "جدا شده" از حزب کمونیست چین صورت گرفته بود. در موزامبیک علیرغم ویرانگری جنگ های داخلی و افت شدید اقتصادی در میانه سالهای دهه 1980، جدائی اعضاء رده بالای جبهه آزادیبخش موزامبیک، مشکلاتی در حد جنگ های داخلی برای حاکمیت ایجاد نمود. در زیمبابوه حزب اتحاد میهن پرستان ملی با وجود انزوای بین المللی و بحران شدید اقتصادی همواره  در چالش و مبارزه با مخالفینی بودند که یک زمان از اعضاء حزب بشمار میرفتند. حاکمیت رژیم حزبی زیمبابوه برای از دست ندادن قدرت سیاسی پیش از آنکه در فکر رفع بحران اقتصادی باشد و یا تلاش کند از انزوای بین المللی خارج گردد، سرکوب اعضاء جداشده از حزب را در اولویت برنامه های حکومتی خود قرار داده بود. همچنین رژیم جمهوری اسلامی ایران، با وجود بحران سیاسی، اقتصادی و انزوای شدید بین المللی برای حفظ نظام خود که از "اوجب واجبات" است، در یک تقلب انتخاباتی آشکار و مفتضحانه، و کشتن جوانان مردم، رهبران جنبش سبز را که زمانی از دست اندر کاران رژیم محسوب میشدند به این معنی که یکی بمدت 8 سال عنوان نخست وزیری این رژیم را عهده دار بود و دیگری با شغل های  گوناگون از جمله ریاست دو دوره از مجلس در تقویت رژیم تلاش میکرد، را در حصر خانگی قرار بدهد و نیز دیگر همفکران آنها را که زمانی از وفاداراران پروپا قرص رهبر بودند و در استحکام استبداد جانفشانی های بسیار کرده بودند را به حبس های دراز مدت گرفتار سازد. این رژیم خودکامه برآمده از انقلاب هنوز که هنوز است در حل معضل جداشدگان از رهبری و بعضا نظام ناتوان و درگیر است.    

در پایان این قسمت لازم است به دو نکته دیگر اشاره گردد مبنی بر اینکه یکی از تاکتیک های رژیم های خودکامۀ انقلابی به استخدام درآوردن نخبگان، روشنفکران، هنرمندان نویسندگانی است  که عموما "نان را به نرخ روز" میخورند. رژیم های خودکامه انقلابی از چنین رمه روشنفکران در جهت ثبات و دوام رژیم های خود بهره برداری های بسیار می کنند. رژیم های انقلابی با وعده وعید دادن به شغل های پردرآمد و ارائه یک زندگی مرفه این گونه افراد فرصت طلب را به مجیز گوئی و تملق از "رهبر" و یا "حزب" وامیدارند. دوم آنکه اگر رژیمی بر پایه مبارزات خشونت آمیز مسلحانه و یا بر اثر قیام توده مردم ایجاد نشده باشد و مانند رژیم های کنیا، سنگال و زامبیا از طریق فعالیت های حزبی و با کمک افراد و هوادارانشان قدرت سیاسی را بدست آورده باشند، اغلب در مواقع بحران های اقتصادی، اجتماعی و یا در چالش با مخالفین، اعضاء آن دچار ریزش میشوند و در بسیاری از موارد به سقوط حکومت و حزب منجر میگردد.

3: ایجاد واحدهای نظامی و نیروهای انتظامی ویژه (رسمی و غیر رسمی) جهت مقابله با کودتا

رژیم های خودکامه ای که بر اثر یک انقلاب پدید آمده اند همواره در برابر وقوع هر نوع کودتائی آسیب ناپذیر میباشند. کودتای نظامی یک از مهمترین علل درهم شکستن انقلاب و سرنگونی دولت ها است، صرف نظر از اینکه این دولت ها بر اساس رای مردم انتخاب شده باشند و یا بر اثر انقلاب بوجود آیند. زیرا کودتا که معمولا با هدایت و حمایت قدرت های بیگانه صورت میگیرد، جهت استقرار نوعی دیگر از حکومت های خودکامه بکار میرود. رهبران خودکامۀ رژیم های انقلابی همواره در برابر یک دوراهی ناخوشایند (dilemma) قرار دارند. زیرا آنها با حمایت مردم، قدرت سیاسی را بدست آورده اند و بناچار میباید یا به خواسته های آنان که در واقع اهداف و خواسته ها ی اولیه انقلاب بوده است، مانند آزادی، عدالت اجتماعی، رفاه عمومی و ...  وفادار و پاسخگو باشند و یا با روش های قهر آمیز متوسل شوند و خواسته ها و اهداف "رهبر انقلاب" و یا "پلاتفرم حزب" را پیاده کنند. رژیم های خودکامه انقلابی بدون استثناء راه دوم را برمیگزینند و از اهداف اولیه انقلاب منحرف میشوند و با قدرت بدست آمده به خواسته بر حق مردم پشت میکنند و با کاربرد خشونت و روش های قهر آمیز با آنان روبرو میشوند. (16) بدیهی است که انحراف از اهداف و آرمانهای اولیه انقلاب زمینه نارضایتی و شورش مردمی را فراهم میسازد و بستر مناسبی برای مخالفان و بویژه نظامیان رژیم سابق بوجود می آورد تا به فکر کودتا افتند.  اما رژیم های خودکامه انقلابی با تاسیس نهاد های نظامی و شبه نظامی از طرفی و تصفیه و پاکسازی اساسی نیروهای مسلح پیشین از طرفی دیگر، وقوع کودتا را ناممکن میسازند.(17) برای مثال، شگرد رژیم انقلابی کوبا جهت ممانعت از اقدام هر نوع کودتا آن بود که قوانین نظامی و مدنی را در یکدیگر ادغام نماید تا جائیکه تشخیص آنها ناممکن شود. در مبارزات آزادیبخش و قهرآمیز انقلاب ویتنام "ابهام" میان قوانین مدنی و قوانین نظامی نیز باعث گردید که بعد از پیروزی انقلاب فرماندهان نظامی بدون استثناء در مقام "رهبری حزب" قرار گیرند و سلطه آمرانه یک رژیم خودکامه را پایه ریزی نمایند. در انقلاب مکزیک و در خلال سالهای دهه 1950 کلیه مسئولیت های دولت انقلاب در مقابله با ضد کودتا به عهده اعضاء نظامی حزب نهاد انقلابی قرار گرفت. در انقلاب نیگاراگوئه چریک های جبهه ملی آزادیبخش ساندنیست اداره کلیه امور انقلاب را بدست گرفتند و در زیمبابوه کلیه نهادهای اطلاعاتی و امنیتی که نیروهای مسلح، ارتش و پلیس را نیز شامل میگشت تا دهه سال 2000 بوسیله سربازان کهنه کار (veterans) و جانبازان و مبارزان جبهه آزادیبخش، مدیریت و هدایت میشد. (18) همچنین در رژیم های خودکامه انقلابی ضمن آنکه فرماندهی و هدایت نیروهای نظامی و امنیتی در قالب سپاه پاسداران و ارتش آزادیبخش به عهدۀ انقلابیون قرار میگیرد، تربیت و آموزش اعضاء و کادرهای مختلف نظامی و شبه نظامی نیز طبق اهداف انقلاب که در واقع "منویات رهبری" و یا "مرامنامۀ حزبی" است از سوی کادر های سیاسی، نظامی که به نوعی تئوریسین های حزب میباشند، انجام میگیرد. با وجود حساسیت بر تعلیم و تربیت نیروهای نظامی و شبه نظامی و آزمون های مکرر متابعت و وفاداری آنها به "رهبر" و یا "حزب" هرازگاهی اتفاق افتاده است که فرماندهان نظامی بر نهاد رهبری و حزب فائق آمده اند و نه تنها فقط خود را "پاسداران انقلاب"، "کارگزاران جنبش انقلابی" و یا "ایثار گران" و "وفاداران راسخ انقلاب" نام نهاده اند بلکه تلاش کرده اند که کادر سیاسی را برکنار سازند تا زمام حکومتی بطور کامل بدست نظامیان گیرند. برای مثال، در مصر و تونس ما شاهد چنین رویگردی جهت تصاحب انقلاب از سوی نظامیان بودیم (19) همچنین رهبران نظامی ساندنیست در نیگاراگوئه بعد از دستیابی به قدرت خود را بمثابه "مدافعان انقلاب که خالصانه در جهت پیشبرد اهداف انقلاب جانفشانی میکنند" بر ملت نیگاراگوئه تحمیل کردند. در ایران فرماندهان "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" بعد از مرگ رهبر انقلاب و باپشتوانه 8 سال جنگ با عراق خود را وارثان بلامنازعه انقلاب خواندند و بر کلیه مراکز قدرت سیاسی، اقتصادی کشور چنگ انداختند. آنان از چنان قدرتی برخوردار گشتند که رئیس جمهور و یا دیگر مقامات کشوری و حتی نماینگان مجلس را نصب و عزل میکردند. تصاحب مراکز قدرت توسط فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران بی شباهت به شیوه تصاحب قدرت در چین کمونیست نمیباشد. زیرا کادرهای نظامی و حزبی چین بعد از پیروزی در جنگ و پیروزی انقلاب با ایجاد یک سیستم کمیسیاری (commissar system) متشکل از کهنه سربازان "متعهد و وفادار به آرمان های انقلاب"، سلطه قدرت مستبدانه خود را بر مردم چیره ساختند. همین شیوه در انقلاب ویتنام بوسیله ارتش انقلابی آن انجام گرفت. (20)

رژیم های خودکامه انقلابی با استخدام جوانان پر شور و شوق ارتش خود را تشکیل میدهند و آنها را در یک روند هدایت شده با ایدئولوژی و خط مشی جناح حاکم آموزش میدهند. بنابراین کمتر دیده شده است که فرمانده های نظامی تربیت شده در درون رژیم دست به کودتا بزنند. اریک نوردلینگر (Eric Nordlinger) در تحقیقات خود آورده است که در دهه 1970 هیچ حکومتی با "روش نفوذی" (penetration model) در ارتش انقلابی سرنگون نگشته است. (21)

در این میان رژیم مستبد و خودکامۀ رومانی یک استثناء است. گرچه این رژیم از طریق مبارزه مسلحانه خشونت آمیز و یا انقلاب به قدرت سیاسی دست نیافته بود با این وجود در سال 1989 بوسیله یک کودتای غیر کمونیستی از پای درآمد.

4: افزایش روزمره قدرت نظامی ، امنیتی

رژیم های خودکامه انقلابی هموارد در جهت ایجاد یک قدرت متمرکز تلاش میکنند و از هیچ فرصتی برای افزایش توان یک سیستم امنیتی، اطلاعاتی فروگذار نمیکنند. (22) مطلوبترین نوع حکومت های این نوع رژیم ها، "حکومت پادگانی" (garrison states) است.(23) برای مثال،  حزب بلشویک در روسیه بعد از دستیابی به قدرت، به بهانه ممانعت از جنگ های داخلی چکا (CHEKA) سازمان امنیت مخوف خود را که بعد ها به کا گ ب (KGB) تغییر نام داد بنا نهاد. در کوبا و نیگاراگوئه توان نیروهای اطلاعاتی و امنیتی ده برابر به نسبت سازمان های امنیتی رژیم های گذشته افزایش یافت. (24) افزایش توان نیروهای اطلاعاتی و امنیتی از طریق گماشتن فرماندهان نظامی سابق که در جنگ شرکت داشتند و یا افرادی که در مبارزات مسلحانه در جبهه داخلی و خارجی نقش فعال ایفا میکردند و یا همراهان وفادار به "رهبر" و یا اعضاء مطیع "دفتر سیاسی حزب" صورت میگرفت. در انقلاب ایران جناح حاکم توانست با زبردستی از تجربیات چند سازمان اطلاعاتی و امنیتی جهانی مانند سیا (CIA)، موساد (MOSAD)، کا گ ب (KGB) و ساواک (SAVAK) برای بنا کردن سازمان مخوف امنیتی خود بنام وزارت اطلاعات و امنیت کشور(VEVAK) و سازمانهای موازی اطلاعاتی دیگر مانند سازمان حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اطلاعات نیروی انتظامی و حفاظت اطلاعات قوه قضائی بهره برداری کند. یکی از وظائف مهم این سازمان ها که با مدرنترین تجهیزات اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی مجهز میباشند سرکوب و حذف سازمانها، احزاب، سندیکا ها و هر تشکل مستقل دیگر و نیز افراد دگراندیش است. افزایش روزمره توان مراکز قدرت بویژه مراکز اطلاعاتی و امنیتی رژیم های خودکامه انقلابی بمراتب بیشتر از افزایش توان مراکز مشابه در رژیم های غیر انقلابی است. زیرا همانطور که در مورد انقلاب ایران مشاهده کردیم در این نوع رژیم ها، هر ارگان و یا سازمان دولتی خود به تنهائی و با صرف هزینه های سرسام آور مراکز امنیتی و اطلاعاتی ویژه خود را بناکرده است. (25)

افزایش توان و قدرت "رهبر" و یا "حزب" در رژیم های خودکامه انقلابی همچنین از طریق نهاد های قانونی مانند مجالس قانونگزاری انجام میگیرد. مجالس قانونگزاری و یا نهاد های مشابه آن متشکل از نمایندگانی است که عموما در یک نمایش انتخاباتی به مجلس راه یافته اند تا کمر به خدمت رهبری و یا حزب ببندند.  نمایندگان مجالس مصر، الجزایر، لیبی، تونس، قزاقستان، ونزوئلا و ایران لوایحی جهت مادام العمر نمودن ریاست جمهوری و یا مقام رهبری در این کشورها تصویب کرده اند. برای مثال، پارلمان ونزوئلا در کاراکاس، تغییر قانون اساسی را برای لغو محدودیت دوران زمامدارای رئیس جمهور تصویب کرد  که در واقع گامی به ‌سوی مادام‌العمر کردن ریاست جمهوری هوگو چاوز بود. مجلس شورای ملی الجزایر در سال 2008 یک ماده از قانون اساسی را مبنی بر اینکه  " هر رئیس جمهور می تواند برای دو دوره متوالی در قدرت بماند" لغو کرد تا راه را برای ریاست جمهوری مادام العمر عبدالعزیز بوتفلیقه هموار کند. در ایران نمایندگان مجلس شورای اسلامی در بازنگری قانون اساسی در سال 1368 شرط مرجعیت را از شرایط ولی فقیه حذف نمودند و عبارت مطلقه را به آن اضافه  کردند تا اختیارات رهبر گسترده‌تر گردد. (اصل ۵۷ و ۱۱۰ قانون اساسی)

با وجود افزایش توان روزمره قدرت نظامی، امنیتی رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب هیچ تضمینی جهت ثبات و دوام این نوع رژیم ها وجود ندارد و دیر یا زود با جنبش های اجتماعی، سیاسی روبرو خواهند شد. رژیم کمونیستی خودکامۀ تک حزبی اتحاد شوروی به مدت 70 سال به طول انجامید در دهه ۱۹۸۰ آثار فروپاشی آن ظاهر گردید و سرانجام در سال ۱۹۹۱ فروپاشید.

رژیم های خودکامه انقلابی خواه بر اثر یک انقلاب و خواه از طریق مبارزه دراز مدت آزادیبخش به قدرت سیاسی دست یافته باشند در ابتدای امر از یک پشتوانه مردمی برخوردار بودند. در نتیجه این نوع رژیم ها تا سر حد امکان تلاش میکنند که از وقوع جنبش های اجتماعی ممانعت بعمل آورند. رژیم های خودکامه انقلابی ترجیح میدهند که مخالفین را به میزان "ملایمتری" مانند نظارت و کنترل افراد، هتک حرمت آنان، تهمت و تهدید، ارعاب، بازداشت و شکنجه های "قانونی" (تعزیر) تنبیه کنند. زیرا بخوبی میدانند که اعتراض مردم در حد یک جنبش اجتماعی خطر سرنگونی آنها را به ارمغان خواهد آورد. اما همانطور که پیش تر به آن اشاره شد بی تردید جنبش های اجتماعی از راه خواهند رسید و طومار حکومت استبدادی آنها را در هم خواهند پیچید. بنابراین رژیم های خودکامه انقلابی در مواجهه با جنبش های اجتماعی به سادگی تن به صدور فرمان سرکوب نمیدهند مگر آنکه کاملا مطمئن شوند که اگر به سرکوب گسترده جنبش عمومی دست نزنند رژیم آنها سرنگون خواهد شد. بدیهی است که در این شرایط رهبران رژیم های خودکامه انقلابی که در واقع با مرگ و زندگی خود روبرو می شوند، بخود تردید راه نمیدهند و جنبش اجتماعی را شدیدا سرکوب مینمایند. سرکوب جنبش اجتماعی برای چنین رژیم هائی که به کمک توده های مردم برپا شده اند هزینه های بسیار گزافی ببار خواهد آورد. زیرا سرکوب جنبش عمومی  صرف نظر از اینکه مشروعیت این نوع رژیم ها را که ادعا میکنند از حمایت توده مردم برخوردارند از میان میبرد، باعث تضعیف روحیه نیروهای وفادار به آن نیز میگردد.(26) در این شرایط ممکن است که نیروهای وفادار به چنین رژیم هائی از ترس عواقب انجام اعمال جنایتکارانه شان و یا نفرت عمومی و طرد از جامعه، در برابر فرمان سرکوب توده مردم مقاومت و سرپیچی کنند و نهایتا به جنبش و مردم بپیوندند. برای مثال، چند حکومت خودکامه پادگانی و سرکوبگر با ارزیابی نادرست خود از نیروهای وفادار نظامی و انتظامی تحت فرمانشان، فرمان سرکوب عمومی را صادر کردند و یا آنان در سرکوب جنبش عمومی از خود ضعف و سستی نشان دادند که باعث فروپاشی نظام حکومتی آنان شد. رژیم صربستان در سال 2000، ماداگاسکار در سال 2002و 2009، گرجستان در سال 2003، اوکراین در سال 2004، قرقیزستان در سال 2005 و 2010 و مصر و تونس در سال 2011 نمونه های بارز نافرمانی های نیروهای وفادار نظامی میباشند که منجر به سقوط رژیم های مزبور شد. 

حکومت هائی که بر اثر جنگ های آزادیبخش و مبارزات قهرآمیز دراز مدت قدرت سیاسی را بدست آورده اند بر خلاف نوع حکومت های پادگانی که از طریق یک انقلاب ایجاد شده اند، در سرکوب جنبش های اجتماعی با شدت عمل بیشتری رفتار می کنند. زیرا این گونه انقلاب ها طی روند طولانی حداقل یک نسل صورت گرفته و در طی این دوره یک نسل کاملا با اندیشه های دگم و خشونت طلب تربیت شده است. زمانیکه انقلاب از طریق مبارزات مسلحانه به پیروزی رسد قاعدتا قوانین جزمی از نوع همان قوانینی که در شیوه مبارزات قهرآمیز متداول بوده است تدوین و به اجرا گذاشته میشود. در این نوع رژیم ها اداره دولت به افراد و نیروهای امنیتی، نظامی که سالها در روند مبارزه آبدیده شده اند، سپرده میشود تا آنان با اتحاد و هماهنگی که قبل از وقوع انقلاب با یکدیگر داشتند مصمم تر به سرکوب مخالفین بپردازند. برای مثال، حزب نهاد انقلابی (PRI) مکزیک که به شیوه مبارزات خشونت آمیز قدرت سیاسی را قبضه کرده بود در دوم اکتبر سال 1968 اعتراض دانشجویان (Mexican Student Movement) را که با راهپیمائی سکوت (Silence March) همراه بود با شدیدترین وجه سرکوب نمود. همچنین حزب کمونیست چین (CCP) در سال 1989 به سرعت اعتراض دانشجویان را در میدان تیانانمن به خاک و خون کشید و در سال 2000 و 2002 در زامبیا نیز اتحاد میان حزب میهن پرستان ملی (ZANU) و نیروهای امنیتی تسهیلاتی برای پلیس و نیروهای شبه نظامی فراهم کرد تا اعتراضات مخالفین را سرکوب نمایند.

 بدیهی است رژیم های انقلابی خودکامه و سلطه گر در جهان مدرن امروزی آخرین بازماندگان رژیم های استبدادی بشمار می آیند. زیرا در جهانی که به دهکده ای کوچک شباهت پیدا کرده و دامنۀ دانائی توده مردم فرامرزی گشته است هیچ رژیم خودکامه مستبدی اعم از انقلابی یا غیر انقلابی توان مقابله با جنبش های اجتماعی و خیزش های آزادیخواهی و عدالت طلبانه مردم را ندارد. اما معمولا خطری را که این گونه جوامع را در آینده و بعد از سرنگونی چنین رژیم های خودکامه تهدید میکند بجاماندن علائم و آثار رفتارهای خودکامگی، انحصار طلبی و خودخواهی های فردی است. 

گذر زمان و کهولت  نسل اول انقلاب (کسانیکه مستقیما در مبارزات قهرآمیز و سرکوب مخالفین در دوران انقلاب نقش اساسی ایفا کرده اند) باعث میگردد که بنرمی و آهستگی هویت ایدئولوژیک و آرمانگرائی انقلابی کم رنگ گردد و ملاط اتحاد و همبستگی "خودی ها" در سرکوب "غیر خودی ها" سست گردد و جای خود را به جاه طلبی، زیاده خواهی و قدرت طلبی بدهد.(27) به سخنی دیگر در نسل های دوم و سوم رژیم های خودکامه انقلابی باند بازی، فرقه گرائی، جناح بندی ابزاری جهت اتحاد و همبستگی میگردد. در نتیجه این نوع رژیم ها خواه در شکل یک رهبر فرهمند پدید آمده باشند و خواه در هئیت یک حزب طراز نوین تجلی کنند جامعه را بسوی تنزل معیار های اخلاقی و ناهنجاری های اجتماعی چون فساد، فحشا، ارتشاء، فقر، اعتیاد و... دچار میسازند. برای مثال، تغییر هویت ایدئولوژیک نسل اول انقلاب به هویت منفعت طلبانه و خودمحورانه نسل های بعدی را میتوان به خوبی در انقلاب مکزیک، روسیه در دهه 1960 و چین و ویتنام در دهه 1990 مشاهده نمود. تغییر و تحول هویت انقلابی سال ها است که در کوبا و ایران آغاز گشته و این دو رژیم انقلابی خودکامه را دچار ناهنجاری های عظیم اجتماعی ساخته است.

بدون تردید وقتی که انقلاب بوسیله فرصت طلبان خود محور از هویت اولیه خود تهی میگردد و تامین منافع حزبی، جناحی و فردی همراه با جاه طلبی، خود محوری، زیاده خواهی و قدرت طلبی مبنای اتحاد و همبستگی میشود رژیم های انقلابی خودکامه را آسیب پذیر و دچار تفرقه و ریزش میکند که سرانجام به فروپاشی آنها و یا به تغییر اوضاع سیاسی منجر میگردد. برای مثال، حزب انقلابی مکزیک که بمثابه یک حزب قدرتمند کلیه امور را تحت کنترل داشت در سال 1940 و اواسط دهه 1980 بر اثر اختلاف و کناره گیری چند عضو شاخص حزب آسیب دید و باعث انشعاب سال 1988 در این حزب شد که نهایتا در سال 2000 قدرت سیاسی را واگذار نمود. در تایوان حزب کومین تانک (Kuomintang) در دهه 1990 از شکل یک حزب متحد و متشکل لنینی تبدیل به ماشین ارباب رجوع حزبی شد و در اختلافات جاه طلبانه جناحی گرفتار آمد و منحل گردید.

بی تردید تامین منافع حزبی و گروهی، جناح بندی ها و انشعابات باعث کاهش قدرت "رهبر" و یا "حزب" میگردد و این نوع رژیم های خودکامه انقلابی را در سراشیبی سقوط قرار میدهد. از هم پاشیدگی اتحاد و همبستگی میان اعضاء دفتر سیاسی حزب اتحاد شوروی (Politburo) که در دهه 1960 آغاز گردید ضمن کاستن قدرت منحصر بفرد حزب به آرامی باعث بحران های اجتماعی دهه 1990 گشت و رژیم دیکتاتوری پرولتاریا را با موج اعتراضات مردمی روبرو ساخت و سرانجام به فرپاشی رژیم سوسیالیست اتحاد جماهیر شوروی ختم گردید. در ایران روند کاهش قدرت بلامنازعۀ فردی بعد از مرگ روح اله خمینی رهبر انقلاب آغاز شد و رژیم را با بحران های سیاسی، اجتماعی عدیده ای از جمله خیزش دانشجوئی سال 1378 و جنبش سبز سال 1398 دچار ساخت و مسیر تغییر اساسی را در این رژیم هموار نمود. بر ما معلوم نیست که رژیم چین کمونیست بتواند دگر بار از عهده یک خیزش همانند خیزشی که در زمان تنگ شیائوپینگ (Deng Xiaoping) و دیگر انقلابیون بازمانده از نسل اول انقلاب در سال 1989 اتفاق افتاد جان سالم بدر ببرد. 

در تکاپوی ثبات و ماندگاری

در پی درگذشت و یا از کارافتادگی نسل اول انقلاب رژیم های انقلابی خودکامه میبایست بفکر جایگزین رهبر و یا رهبری جدید حزب جهت ثبات و ادامه حیات رژیم باشند. بدیهی است محور بنیادین این جایگزینی با مکانیسم نهادینه کردن "رهبری" ممکن و میسر میگردد. در این نوع رژیم ها اگر چنین جانشینی که معمولا در اواخر مرگ رهبر و یا بلافاصله بعد از وفات او صورت میگیرد، اعمال نگردد رژیم با بی ثباتی و هرج و مرج که مقدمه شکست و از دست رفتن قدرت سیاسی است مواجه میشود. برای مثال، در خلال دهه 1990 در مکزیک، جایگزینی رهبری حزب با مانورهای سیاسی و همراه با تقلبات انتخاباتی انجام گرفت. مشابه چنین تغییر و تحول جایگزینی رهبر در چین، ویتنام و موزامبیک اتفاق افتاد. در دهه سال 2000 رژیم انقلابی کوبا روند جایگزینی رهبری را آغاز کرده است. در ایران در سال های 67-1368که مصادف با اواخر مرگ رهبر انقلاب بود بحران جانشینی آغاز گشت. جناح متحد قدرت طلب و انحصار گر روحانیت با شگردهای جنایتکارانه ای قائم مقام جانشین رهبری،( آیت اله حسین علی منتظری) را در "حصر خانگی" قرار داد و سپس در یک نمایش مضحک در مجلسی بنام مجلس خبرگان فرد ایده آل جناح قدرت را به رهبری جدید انتخاب کرد تا شیرازه قدرت سیاسی آنها گسسته نگردد. بنابراین اگر رژیم های خودکامه انقلابی نتوانند " جانشین رهبری" را در سیستم حکومتی خود نهادینه کنند، به بی ثباتی و تزلزل گرفتار میشوند. در زیمبابوه ، رابرت موگابه (Robert Mugabe) که از آغاز استقلال زیمبابوه از بریتانیا در سال 1980 تا سال 2008 بر اریکه قدرت نشسته بود مجبور شد که در این سال قدرت را با مورگان چانگیرای (Morgan Tsvangirai) تقسیم کند. (هر چند که نامبرده دگر بار در یک تقلب آشکار انتخاباتی در سال 2013 به کرسی ریاست جمهوری چنگ زد) 

مورد دیگری که بی ثباتی رژیم های خودکامه انقلابی را تهدید میکند معضلات اقتصادی است. رژیم های خودکامه انقلابی در زمان نسل اول انقلاب علیرغم بحران اقتصادی (که در بعضی موارد به فاجعه منجر میگشت) قادرند با حربه ایدئولوژی و رهبر و یا حزب فرهمند، خود را از مهلکه بی ثباتی رها شوند.  اما در دوره های بعدی ضمن نبود رهبر و یا حزب فرهمند، رشد و توسعه اقتصادی و نیز کند شدن حربه ایدوئوژیک و تبدیل آن به منفعت طلبی گروهی، تغییر و تحولات اجتماعی و ایجاد شرایط نوین در مناسبات سیاسی بین المللی بر حجم مشکلات و معضلات اقتصادی آنها نیز افزوده شده است. در این شرایط بحرانی، پایه های رژیم های خودکامه انقلابی متزلزل میگردند و در معرض خطر بی ثباتی و سقوط قرار میگیرند. برای مثال، رهبران نسل بعدی انقلاب اکتبر روسیه در دهه 1960 جهت تقویت رژیم در برابر بی ثباتی به تولید مواد و کالاهای مصرفی بیشتری روی آوردند که برای آنها نتیجه معکوس ببارآورد و دامنه نارضایتی عمومی را بالا برد. این وضعیت در چین و ویتنام در دهه 1990 و دهه 2000 اتفاق افتاد و برای مدتها بی ثباتی را برای این دو کشور به ارمغان آورد. اما حزب نهاد انقلابی مکزیک در دهه 1980 و 1990 نتوانست خود را از بحران اقتصادی نجات دهد در نتیجه قدرت سیاسی خود را در سال 2000 به حزب رقیب واگذار کرد. اینک مهمترین چالش در کوبای بعد از کاسترو و زیمبابوه با آمدن دوباره موگابه سرو سامان دادن به امور اقتصادی است.

نکته ای که در این میان قابل ذکر میباشد آن است که رهبر و یا رهبران نسل دوم انقلاب که از ناتوانی قدرت خود جهت مقابله با بحران ها از جمله بحران اقتصادی به خوبی باخبراند، چاره ثبات و ماندگاری خود و رژیم را در دامن زدن به تضادهای داخلی و خارجی می بینند. برای مثال، ادامه درگیری و برخورهای سیاسی با غرب بویژه با ایالات متحده آمریکا در واقع نوعی تجدید قوا برای نسل دوم رژیم های خودکامه انقلابی محسوب میگردد. این نوع موضع گیری ها و دامن زدن ها به تخاصم و تضاد های داخلی و خارجی را در کوبای بعد از پایان جنگ سرد و ایران انقلابی بخوبی میتوان دید. مشابه چنین رفتاری را نیز میتوان در ژست های تهاجمی اتمی کره شمالی در دهه 1990 و دهه 2000 که شرایط نوینی بعد از مرگ بنیانگزار آن در این کشور بوجود آورد، مشاهده کرد. عمده ساختن تخاصم و تضاد سیاسی با غرب فضاء را برای ادامه ثبات رژیم های خودکامه از جمله رژیم نظامی دیکتاتوری کره شمالی فراهم ساخت. اما نباید از نظر دور داشت که دامن زدن به تخاصمات و تصاد های داخلی و خارجی همیشه موفق آمیز نیست و ممکن است گاهی اوقات نتایج تراژیک و غم انگیزی همراه داشته باشد. برای مثال، حزب اتحاد ملی آفریقائی زیمبابوه در دهه 2000 به بهانه مبارزه با سفید پوستان استعمار بریتانیا از طرفی و تقویت اتحاد رهبران حزب از طرف دیگر به تخاصمات داخلی دامن زد که باعث ایجاد جنگ داخلی شد. نتیجه اتخاذ شیوۀ "عمده ساختن تضاد و تخاصمات" هزینه گزافی از جمله فاجعه مرگ بیشماری از انسانها و ویرانی زیر ساخت اقتصادی برای این کشور بهمراه داشت. در یوگسلاوی، پارتیزان ها توانستند با بنا ساختن یک حزب نیرومند و متحد نه تنها ایالات خودگردان قومی (ethnic particulars) را سرکوب کنند بلکه در مقابل استالین مقاومت نمایند. اما رهبران نسل دوم این کشور که به دلیل جناح بندی های گروهی و زیاده خواهی های انحصاری از اتحاد و همبستگی انقلابی برخوردار نبودند برای ثبات خود تضادهای درون کشور را عمده کردند که فجایع غیر قابل جبرانی را برای مردم یوگسلاوی ببار آورد.

بی تردید وقوع انقلاب که با خشونت و مبارزه قهرآمیز همراه است، رویدادی نادر در تاریخ هر کشوری بشمار می آید. کاربرد خشونت و رفتارهای غیر انسانی در رژیم های انقلابی خودکامه باعث میگردد که نه تنها خون و خرابی های بسیاری ببار می آورد بلکه خشونت را در جامعه و بازسازی نهاد های اجتماعی باز تولید و نهادینه می کند. زیرا ساختار نهادهای رژیم های خودکامه انقلابی اصولا در جهت ثبات و ماندگاری رژیم طراحی میگردد.  بنابراین رژیمی که با ابزار خشونت و قوه قهرآمیز قدرت سیاسی را بدست میآورد بدون تردید با همان ابزار در صدد دفاع از خود و سرکوب مخالفین خواهد پرداخت.

منابع:

 رژیم های خود کامه و مستبد برآمده از یک انقلاب مردمی بطور شگفت آوری نسبت به دیگر رژیم های استبدادی با ثبات تر و ماندگارتر می باشند. رژیم هائی چون رژیم اتحاد شوروی (سابق)، چین، کوبا، ایران و ویتنام که از طریق یک انقلاب توده ای پدید آمده است، در عمل ثابت کرده اند که علیرغم بحران های عدیده داخلی، اقتصاد ضعیف و شکننده، ناکامی در اجرای وعده های دوران انقلاب، نابسامانی های اجتماعی و فشار نیروهای بیگانه توانسته اند برای سالهای متمادی پابرجا و با ثبات بمانند. این موضوع صاحبنظران و تحلیلگران علوم سیاسی را به فکر انداخته است تا علل ماندگاری دراز مدت این نوع رژیم ها را مورد بررسی و تحقیق قرار دهند.

انقلاب بنابر تعریف صاحب نظران علوم سیاسی، دگرگونی بنیادین و خشونت آمیزی است که توسط اقشار جامعه بویژه قشر محروم و طبقۀ پائین آن همراه با یک رهبری ایدئولوژیک (فردی یا حزبی) و در جهت استقرار نظامی نوین انجام میگیرد. (1) بنابراین میتوان رژیم هائی که بر اثر یک انقلاب پدید آمده اند را رژیم هائی دانست که دارای ماهیت ایدئولوژیک و خشونت آمیز میباشند که از طریق مشارکت توده مردم (قیام) همراه با رهبری فردی و یا حزبی و در یک تغییر و تحول بنیادین جایگزین رژیم پیشین شده اند.

اما برداشت نگارنده از رژیم های خودکامه انقلابی، نه تنها رژیم های انقلابی است که به طرز  کلاسیک (سنتی) ایجاد شده اند، مانند رژیم های انقلابی چین، کوبا، ایران، مکزیک و روسیه بلکه رژیم هائی که بر اثر مبارزات قهرآمیز و آزادیبخشِ ملی بوجود آمده اند مانند آنگولا، موزامبیک، ویتنام و زیمباوه را نیز شامل میشود.(2)

ماهیت تمام رژیم های برخاسته از یک انقلاب مردمی ایدئولوژیک است و هدف مشترک آنها تغییر بنیادین نظام موجود به نظام مطلوب (ایده آل)، دستیابی به آزادی، برابری و عدالت اجتماعی (سوسیالیسم) و اصلاحات ارضی و در بعضی از آنها اصل دین سالاری ستیزی (anticlericalism) و یا برعکس حاکمیت دین سالاری (clericalism) میباشد.

در بررسی رژیم های خود کامه و مستبد برآمده از یک انقلاب، رژیم کره شمالی که بعد از جنگ جهانی دوم بوسیله اتحاد شوروی گمارده شد نیز لحاظ شده است. زیرا رهبران و دست اندرکاران رژیم کره شمالی از مبارزین و جانبازان جنگ های چریکی در مقابل استعمار ژاپن و جنگ کره بودند و در آن جنگها از خود ایستادگی و مقاومت نشان دادند.

باید توجه داشت که در این مبحث رژیم هائی که از طریق جنگ های استقلال طلبانه به قدرت دست یافته اند و درصدد تغییرات بنیادین در ساختار اجتماعی جامعه نبوده اند مانند اندونزی و یا رژیم هائی که با پشتوانه تودۀ مردم تغییر یافتند اما ساختار اجتماعی، سیاسی آن دست نخورده باقی مانده است مانند فلیپین در سال 1986 و یا اوکراین در سال 2004 و یا مصر در سال 2011 مد نظر نمیباشند. همچنین در این مبحث به رژیم هائی که بواسطه ویژگی فرهمند یک فرد بوجود آمده اند مانند جمال عبدالناصر (Gamal Abdel Nasser) در مصر و خوان ولاسگو (Juan Velasco) در پرو و منگیستو هایل ماریام (Mengisto Haile Mariam) در اتیوپی پرداخته نمیشود.

بنابراین در این مبحث به رژیم های خودکامه و مستبدی که بر اثر یک انقلاب مردمی پدید آمده و بطور قابل ملاحظه ای عمری طولانی داشته اند مانند رژیم انقلابی مکزیک (83 سال)، اتحاد شوروی سابق (74 سال)، چین (تا امروز 63 سال)، ویتنام (تا امروز 59 سال)، کوبا (تا امروز 54 سال) و ایران (تا به امروز 32 سال) پرداخته خواهد شد.(3)

  پس از پایان جنگ سرد (Cold War) و تغییر و تحول شگرف در جغرافیای سیاسی جهان ( geopolitics of the world)   رژیم های خودکامه و دیکتاتور که در جرگه یکی از دو بلوک شرق-غرب (bloc/East- West) قرار داشتند با از دست دادن حمایت های خود از سوی دو ابر قدرت شوروی و آمریکا به بحران های شدید سیاسی، اقتصادی دچار گشتند و بدنبال آن با خیزش بی سابقه توده مردم که برای دستیابی به آزادی و دمکراسی تلاش میکردند روبرو شدند. در نتیجۀ این وضعیت قدرت رژیم های مستبد و سلطه گر در بیشتر نقاط دنیا تضعیف شد و یا بطور کلی رژیم آنها سرنگون گردید. اما در این میان رژیم هائی که با یک انقلاب پدید آمده بودند توانستند در برابر موج اعتراضات مردم مقاومت کنند. آمار نشان میدهد در مقایسه با رژیم های مستبد و دیکتاتور غیر انقلابی تا سال 2013، از دوازده رژیم خودکامه انقلابی ده رژیم از بحران های یاد شده جان سالم بدر بردند. برای مثال، طبق آمار جمع آوری شدۀ میلان اسولیک (Milan Svolik)، رژیم های انقلابی دیکتاتور که از گزند سرنگونی رهائی یافتند شامل: الجزایر، انگولا، چین، کوبا، لائوس، موزامبیک، کره شمالی، ویتنام، زیمبابوه و ایران میباشند و در این میان فقط دو رژیم آلبانی و نیکاراگوئه بودند که از قدرت ساقط شدند. همچنین اگر ما رژیم هائی را که از نسل اول انقلاب حداقل تا سال 1989 اثری از آنها بجای نمانده بود مانند اتحاد جماهیر شوروی، مکزیک، یوگسلاوی و تایوان را در نظر آوریم، درصد رژیم های انقلابی که از مهلکه سقوط نجات یافتند به 63 درصد میرسد. به تعبیری دیگر از 16 رژیم انقلابی خودکامه، 10 رژیمی که اسامی آن پیش تر آمده است به حاکمیت خود ادامه داده اند که هنوز درصد آنها با کشورهای غیر انقلابی ساقط شده فاصله بسیار زیادی دارد.(4)  در این رابطه فقط رژیم های انقلابی چین کمونیست، کوبا، ویتنام و کره شمالی بودند که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به حیات خود ادامه داده اند. در منطقه جنوبی صحرای آفریقا بعد از گذشت 24 سال از فرو ریخته شدن دیوار برلین (Berlin Wall) رژیم های آنگولا، موزامبیک و زیمبابوه بر اثر مبارزات مسلحانه آزادیبخش تغییر کردند و بقیه رژیم های این منطقه دست نخورده باقی مانند. در خاورمیانه و شمال آفریقا به جزء رژیم های غیر سلطنتی ایران و الجزایر بقیه کشورها از جمله تونس، مصر، لیبی و یمن در جریان بهار عربی (Arab Spring) به شیوه جنگهای خشونت آمیز سرنگون شدند. همچنین باید متذکر شد که در حال حاضر چند رژیم سلطنتی مستبد در منطقه نفت خیز خلیج فارس مانند عربستان سعودی، کویت و بحرین وجود دارند که شدیدا نگران سرنوشت آیندۀ خود هستند.

همانطور که ملاحظه میگردد بیشتر رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب بعد از پایان دوران جنگ سرد توانستند در مقابل بحران ها و چالش های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مقاومت کنند و به حیات مستبدانه خود ادامه دهند. برای مثال، رژیم چین کمونیست در سال 1989 بر بحران چهارم ژوئن و یا جنبش اعتراض آمیز دانشجویان در میدان تیانانمن ( Tiananmen Square protests) که به کشتار بسیاری از جوانان این کشور منجر شد، غلبه نمود. رژیم انقلابی کوبا با وجود از دست دادن پشتیبان خود اتحاد جماهیر شوروی، با کاهش 40 درصد تولید ناخالص داخلی (GDP) خود و کناره گیری رهبر انقلاب فیدل کاسترو (Fidel Castro) از قدرت هنوز استوار و پابرجا باقی مانده است. رژیم کمونیستی کره شمالی نیز در پی فروپاشی اتحاد شوروی ضمن تحمل قحطی بیسابقه و مرگ رهبر و بنیان گزارش کیم ایل سونگ (Kim Il-Sung) تغییری در رژیم خودکامه آن بوجود نیامده است. همچنین آنگولا و موزامبیک تنها کشورهای مهم در قاره آفریقا با از میان رفتن شوروی و علیرغم قطع کمک های این کشور در دهه 1980 و نیز با تحمل جنگ داخلی و بحران های اقتصادی از سقوط و سرنگونی مصون ماندند.  جبهه میهن پرست ملی آفریقا در زیمبابوه که دارای قدرت بلامنازعه است، بخوبی توانست علیرغم انزوای بین المللی و کاهش بیش از 40 درصد تولید ناخالص داخلی خود که در واقع یکی از بزرگترین تورم عنان گسیخته در تاریخ این کشور بشمار می آمد در برابر مخالفین که تلاش میکردند رژیم را تغییر دهند مقاومت کرد. مثال بارز دیگر در این مورد رژیم خودکامه و استبداد دینی جمهوری اسلامی میباشد که از یک انقلاب شکوهمند سر برآورده است. این رژیم دیکتاتور علیرغم فشارهای بین المللی، بحران اقتصادی، بحران سیاسی، مخالفت اقشار جامعه بویژه قشر دانشجو  زنان و عدم مشروعیت که نتایج آن در سرکوب جنبش دانشجوئی ماه جولای (شهریور) سال 1999(1378) و جنبش سبز خرداد سال 1388 (2009) منعکس می باشد، همچنان دست نخورده بر اریکه قدرت نشسته است.  بدون تردید اینگونه رژیم های خودکامه مستبد که از درون یک انقلاب برخاسته اند، توانستند از مخاطرات و بحران های عدیده ای که برای آنها ایجاد شده بود تا این زمان رهائی پیدا کنند.

علل ثبات و دوام رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب

اینک پرسش اینست که علت و یا علل ثبات و ماندگاری دراز مدت رژیم های دیکتاتور که بر اثر یک انقلاب مردمی پدید آمده اند، چیست؟ 

از دیدگاه تحلیلگران و محققان علوم سیاسی، رژیم های خودکامه انقلابی دارای چهار ویژگی به ترتیب زیر میباشند.

1- از میان بردن کلیه مراکز قدرت مانند نهادها، موسسات، سندیکاها صنفی و احزاب سیاسی مستقل

انقلاب همواره با تخریب و خشونت همراه است، خشونتی که در دیگر اشکال و روش های تغییر نظام و حکومت ها یا وجود ندارد و یا درصد تخریب و خشونت آن بمراتب کمتر میباشد. انقلابیون نه تنها با ابزار و روشهای خشونت آمیز به قدرت میرسند بلکه برای حفظ و تثبیت قدرت انقلابی خود متوسل به همان ابزار و روشها میشوند. بدیهی است که بیشتر  رژیم های انقلابی با حرکت های مسلحانه ضد انقلاب روبرو میگردند که بعضا منجر به جنگ های داخلی میشود. نمونه این چنین جنگ ها و درگیری ها را در انقلاب روسیه و موزامبیک میتوان مشاهده کرد. بنابراین رژیم های انقلابی در گام نخست و برای حفظ موجودیت خود تلاش میکنند که مراکز قدرت را از بین ببرند. برای انقلابیون تفاوتی نمیکند که این مراکز قدرت وابسته به پایگاه های ضد انقلاب باشد و یا مراکز مستقلی باشند که آنان کنترلی بر روی شان ندارند. زیرا به زعم انقلابیون هر مرکز مستقلی که توان گردآوری افراد را در هر زمینه ای داشته باشد ممکن است در آینده قدرت بلامنازعه آنها را به چالش کشد.

"انقلابیون" در سرکوب "ضد انقلابیون" و یا انحلال ارتش و نیروهای مسلح رژیم سابق تردیدی بخود راه نمیدهند و در این مورد با قدرت، عمل میکنند. اما برای آنها سرکوب مراکز مستقل و تشکلات سیاسی و صنفی که اعضاء آن در پیروزی انقلاب کما بیش سهیم بودند، به آسانی و بدون بهانه میسر نمیباشد. در نتیجه بنابر گفته استفان والت (Stephen M. Walt) در کتاب انقلاب و جنگ (revolution and war) رژیم های انقلابی خواه در هئیت "یک رهبر" ظاهر شوند و یا خواه در شکل "یک حزب" مایل اند که به تضادهای و تخاصمات داخلی و خارجی دامن بزند و افراد، گروه های داخلی و یا کشورهای همسایه را به واکنش وادارند و احتمالا با این کشورها وارد درگیری نظامی شوند و یا از حمله نظامی آنان استقبال نمایند. (5) زیرا دامن زدن به تضاد و تخاصمات داخلی و خارجی این فرصت را برای رژیم های برخاسته از انقلاب فراهم میسازد تا تحت پوشش آن مخالفین داخلی را بشدت و در کوتاه ترین مدت سرکوب کنند. نوع سرکوبی که در رژیم های خودکامه انقلابی انجام میگیرد در رژیم های دیکتاتوری غیر انقلابی به آسانی میسر نمیگردد.  جنگ افروزی یکی از آن حربه های رژیمهای خودکامه و مستبد برآمده از انقلاب است که نه تنها تسهیلات آنی جهت حذف مخالفین را فراهم میکند بلکه امکان انهدام و یا حداقل تضعیف مراکز مستقل سیاسی، صنفی را ممکن میسازد. برای مثال، در انقلاب فرانسه دولت انقلابی موفق شد به بهانه جنگ برون مرزی با چند کشور اروپائی (ایتالیا، هلند و ...) دست به تسویه خونین داخلی بزند و مخالفین را از سر راه "انقلاب" بردارد. در ایران نیز جنگ عراق با این کشور فرصت مناسبی برای "انقلابیون مسلمان" فراهم ساخت تا سازمان های سیاسی و صنفی و افراد متشخص دارای پایگاه توده ای را بطور بی رحمانه سرکوب نمایند.

همچنین در بیشتر انقلاب ها نیروهای مسلح رژیم سابق یا باید بکلی منهدم می شوند مانند انقلاب کوبا و نیکاراگوئه و یا به وسیله جنگ های داخلی تضیف می گردند بطوری که هیچ خطری برای انقلاب بوجود نیاورند مانند انقلاب چین، مکزیک و روسیه و یا مانند انقلاب ایران با روش "اختۀ ارتش" (emasculated army) سران ارتش و مهره های کلیدی آنرا اعدام می کنند.

همانطور که قبلا اشاره شد یکی از ویژگی های رژیم هائی که از یک انقلاب مردمی بوجود می آیند نابودی کامل موسسات، سندیکاها و تشکلات سیاسی، فرهنگی مستقل و یا نهاد های سنتی مانند مذهب که "نماد قدرت" بشمار میروند و ممکن است در آینده مانع پیشبرد اهداف "رهبر انقلاب" و یا "حزب انقلابی" گردد، میباشد.(6) برای مثال، در انقلاب روسیه، ویتنام، لائوس و ایران کلیه نهاد ها و موسسات وابسته به رژیم سلطنتی پیشین منحل و منهدم شدند. رژیم انقلابی کوبا و مکزیک برای سالیان متمادی قدرت سیاسی کلیسای کاتولیک را تضعیف نمودند و کاربرد عمومی آنرا از کار انداختند. در روسیه، چین مکزیک ویتنام انقلابیون همراه با دهقانان، سلطه زمین داران بزرگ و فئودال ها را که باعث ثبات هرچه بیشتر رژیم های انقلابی این کشورها میشدند، نابود ساختند.(7)

انقلابیون بعد از پیروزی انقلاب به یارگیری و جناح بندی روی میآورند تا بدین وسیله بتوانند رفقای سابق و رقبای فعلی خود را از میدان و صحنه فعالیت های سیاسی بدر کنند. بدیهی است جناحی که به "رهبری انقلاب" و یا "حزب فراگیر" نزدیکتر است، از این فرصت و امتیاز برخوردار میباشد تا قدرت سیاسی را به تمامی قبضه کند و بدنبال آن با ابزارهای متفاوت به تصفیه حساب با دیگران بپردازد. بی تردید در این مورد، اولویت در از میان برداشتن رقبا یا احزاب و سازمانهای سیاسی مستقل است که بالقوه توانائی بسیج توده ها را دارند.  در انقلاب اکتبر روسیه و در سال های 1918 تا 1920 حزب بلشویک (Bolshevik Party) به محض دستیابی به قدرت سیاسی شرایط حذف احزاب رقیب خود را مانند انقلابیون سوسیالیست (Socialist Revolutionaries) حزبی که نسبت به دیگر احزاب از توان بالای بسیج توده ای برخوردار بود را فراهم کرد و در اولین فرصت آنرا از میان برداشت. در انقلاب ایران حزب جمهوری اسلامی با حمایت رهبر انقلاب روح اله خمینی توانست افراد و احزاب سیاسی را که بعضا نقش بسیار مهمی در پیروزی انقلاب ایفاء کرده بودند و پایگاه وسیعی میان توده مردم بویژه قشر جوان و تحصیلکرده داشتند را در فضای امنیتی با ایجاد رعب و وحشت ابتدا ارتباط آنان را با جامعه قطع نماید و سپس بطور رسمی و علنی آنها را غیر قانونی اعلام کند. حذف جبهه ملی ایران با برچسب "ارتداد" از سوی رهبر انقلاب (8) و به رسمیت نشناختن و سپس غیر قانونی اعلام کردن نهضت آزادی ایران به اتهام " طرفدار جدي (آنها) به وابستگي كشور به آمريكا و منحرف کردن جوانان عزیز" (9) نمونه های بارز این نوع رژیم خودکامه انقلابی بود.همچنین جناح حاکم بر انقلاب ایران اجتماعات وسیع سازمان مجاهدین خلق ایران و دیگر گروه ها و سازمان های چپ را در خلال سالهای 1982-1980 بطور وحشیانه سرکوب نمود. در زیمبابوه رژیم انقلابی دست ساز حزب اتخاد میهن پرستان ملی (ZANU-PF) در اوائل دهه 1980 حزب رقیب خود را بنام اتحاد مردم آفریقا (ZAPU) را با روش های غیر انسانی سرکوب و آنرا از صحنه سیاسی کشور بکلی حذف نمود. سرکوب این حزب رقیب بویژه در قتل عام ایالت ماتابلند (massacres Matabeleland) بسیار وحشیانه صورت گرفت.

انحلال احزاب، سازمانهای سیاسی، موسسات و بنیادهای فرهنگی مستقل و نیز پاکسازی و تسویه افراد از ادارات دولتی و مهمتر حذف دگراندیشان، نخبگان، روشنفکران از صحنه فعالیت های سیاسی، اجتماعی و نیز وحشتناکتر قتل مخالفین و حتی کشتار دستجمعی زندانیان سیاسی از سوی رژیم های خودکامه و مستبد انقلابی بنام دفاع از دست آوردهای  انقلاب به سهولت انجام میگیرد. همانطور که پیش تر به آن اشاره گردید حربه "مبارزه با ضد انقلاب" و "شرایط جنگ برون مرزی" نه تنها دلایل "انقلابیون" جهت حذف مخالفین، منتقدین و رقبای خود از صحنه سیاسی، اجتماعی کشور میباشد بلکه این وضعیت شرایطی ایجاد میکند که مفاهیم ساختاری و ایدئولوژی "رهبر" و یا "حزب" در قالب دستاوردهای انقلاب تئوریزه شود. برای مثال، تئوری ولایت مطلقه فقیه در ایران در شرایطی مطرح شد و به صورت یک ایدئولوژی غالب و هدف اصلی انقلاب درآمد که جنگ در این کشور در جریان بود.

بنابراین در شرایطی که کلیه مخالفین و منتقدین یا سرکوب شده اند و یا تبعید و یا راه مهاجرت را در پیش گرفته اند و جامعه در فضای امنیتی و رعب و وحشت تنفس میکند، حیات رژیم های خودکامه انقلابی بیش از پیش ادامه می یابد. تجربه ثابت کرده است رژیم های انقلابی که در سرکوب مخالفین اهمال کرده اند و به هر دلیلی مراکز احتمالی جایگزین قدرت سیاسی را ویران نساخته اند و یا در مورد کنترل نهادها، سازمانها و موسسات فرهنگی مستقل کوتاهی بخرج دادند با بی ثباتی حکومت روبرو گشته و نهایتا قدرت را از کف داده اند. برای مثال، اگر انقلاب مکزیک را با انقلاب بولیوی مقایسه کنیم در خواهیم یافت که انقلاب مکزیک با قدرت، ارتش سابق و ملاکان و فئودال های بزرگ پشتیبان ارتش را بکلی از میان برد تا جائیکه حتی قدرت بلامنازعه کلیسا را با بیش از 60 سال کنترل سیاسی، فرهنگی بر جامعه با خفت و خواری از صحنه خارج ساخت. اما در مقابل، انقلاب بولیوی با مدارا و رفتارهای صلح جویانه و منصفانه با رقبا و مدعیان برخورد نمود و هرگز تلاشی برای حذف "انقلابی" رفقای حزبی صورت نداد.(10) در نتیجه در سال 1964 و بر اثر یک کودتا از ناحیه رفقا و انقلابیون سابق همراه با معترضین ساقط شد. نیکاراگوئه نمونۀ دیگری در این مورد است. اگرچه انقلابیون جبهه آزادیبخش ساندنیست (Sandinista National Liberation Front)، گارد ملی رژیم مستبد سوموزا (Somoza) را از میان بردند اما دولت انقلابی ساندنیست تحت فشار بین المللی تلاش نکرد تا بطور سیستماتیک بازیگران صحنه سیاسی بویژه در بخش خصوصی و کلیسای کاتولیک را از پیش پای انقلاب بردارد. بنابراین بازیگران صحنه سیاسی و رقبای هدایت شده از سوی ایالات متحده آمریکا به سهولت توانستند مخالفین و ناراضیان را علیه رژیم انقلابی متحد کنند و ساندنیست ها را در انتخابات 1990 شکست دهند و قدرت سیاسی را بدست گیرند.

2: تاسیس مراکز قدرت شبه نظامی وابسته به رژیم انقلابی

شواهد بسیاری نشان میدهد که ایجاد مراکز قدرت شبه نظامی وابسته به رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب یکی دیگر از علل ثبات و پایداری درازمدت این گونه رژیم ها است.(11) بی تردید مراکز قدرت وابسته به رژیم های انقلابی مانند احزاب، نهادها، بنیادها و موسسات فرهنگی و خدماتی ضمن آنکه میتوانند با ترفندهای گوناگون انبوه بسیاری را جهت حمایت از رژیم انقلابی بسیج کنند و یا هنگام نمایشات انتخاباتی، رای های سفارشی آنها را جمع آوری نمایند، همواره بمثابه عوامل و عناصر آماده بخدمت برای سرکوب آنی مخالفین و منتقدین بکار گرفته میشوند. این مراکز همواره در هماهنگی با نیروهای نظامی، اطلاعاتی عمل میکنند و بمنظور پاسداری و حفاظت از "دست آوردهای انقلاب" در خدمت تمام وقت یا پاره وقت نظام درمیآیند. برای مثال، سازمان اتحاد ملی ملایو (UMNO) در مالزی و حزب کمونیست چین، کوبا ویتنام و حزب سوسیالیست سنگال و حزب مستقل اتحاد ملی زامبیا (UNIP) و بسیج مستضعفین و حزب موتلفۀ اسلامی در ایران بطور رسمی در یگان های نیروی نظامی، انتظامی و امنیتی یا بطور غیر رسمی در هویت "لباس شخصی ها" (plainclothes) در خدمت نظام قرار گرفتند تا در مواقع لزوم به سرکوب جنبش های اعتراضی بپردازند و رژیم های خودکامه و مستبد انقلابی را از بحران نجات دهند.  حزب سوسیالیست سنگال و حزب مستقل اتحاد ملی در زامبیا توانستند اعتراضات عمومی که بعد از پایان جنگ سرد گریبانگیر رژیم های خودکامۀ آنها شده بود و میرفت که خطرات ناشی از این بحران به سرنگونی رژیم منجر گردد را سرکوب کنند. در ایران بسیج مستضعفین همراه با لباس شخصی ها و در حمایت نیروهای نظامی سپاه، انتظامی و امنیتی جنبش سبز مردم ایران را بطور وحشیانه در سال 1389 سرکوب کردند و رژیم سلطه گر و مستبد دینی که حاصل انقلاب ایران است را موقتا از خطر فروپاشی نجات دهند.

همانطور که هانتینگتون در کتاب نظم سیاسی در تغییر جوامع (Political Order in Changing Societies) نوشته است،" رژیم های خودکامه و سلطه گر برخاسته از یک انقلاب با ایجاد مراکز قدرت و شبکه سازی های فعال در سراسر کشور، هدفی جزء ماندگاری و ثبات رژیم خود ندارند.(12) مراکز قدرت باید در این نوع رژیم ها در اختیار یک فرد (رهبر) و یا یک گروه (حزب) قرار گیرد. در نتیجه، اراده رهبر و یا حزب بصورت قانون تدوین و نهادینه میگردد. برای مثال، در موزامبیک، جبهه آزادیبخش این کشور (Frelimo) مبارزه خشونت آمیز مسلحانه ای را علیه سلطه پرتغالی ها آغاز کرد که باعث گردید "صفات نظامی" و اصالت فرماندهی"  برآمده از خشونت در قانون اساسی این کشور تا دهه سال 2000 نهادینه شود.همچنین اعمال خشونت بمثابه روش حمایت و حفاظت از انقلاب در حزب اتحاد ملی آفریقائی زیمبابوه (ZANU-PF) نهادینه و بصورت رفتارهای قانونی جهت سرکوبی مخالفین بکار گرفته شد. در لائوس نیز بیش از یک دهه مبارزه مسلحانه علیه فرانسویان که حمایت آمریکا را دربر داشت سبب شد تا "انسجام موثر" (impressive cohesion) و اتحاد مستحکم جهت از میان بردن دگراندیشان در حزب حاکم انقلابی مردم لائوس (Laos) ایجاد گردد. (13) در روسیه بعد از انقلاب 1917 انسجام و همبستگی میان اعضای حزب بلشویک از درون مبارزه خشونت آمیز سردرآورد. به عبارت دیگر حزب بلشویک که در ابتدا یک حزب آنارشیستی، بی قانون و بی دولت بود برای از میان برداشتن "سفید ها" (Whites) تبدیل به یک "حزب آهنین" و با دیسیپلین شد، زیرا انقلابیون بلشویک به این نتیجه رسیده بودند که کاربرد خشونت تنها راه حل پیروزی انقلاب می باشد. در نتیجه خشونت، انضباط حزبی و متابعت کورکورانه جهت سرکوب مخالفین قاعده حزب بلشویک گردید. (14)

رژیم های انقلابی خشونت را از طریق جناح بندی های افراطی "ما- آنها" و یا "خودی- غیر خودی" در جامعه نهادینه میکنند. در این جناح بندی ها رفتار افراد به میزان متابعت از منویات رهبری و یا وفاداری به حزب سنجیده میشود. در این میان رفتار فردی که در مبارزات خشونت آمیز و سرکوب جنبش های اجتماعی و یا اعتراضات عمومی سوابق درخشانی کسب کرده است بمثابه الگوهای رفتاری و اخلاقی به دیگران معرفی میگردد. (15) بنابراین در رژیم های خودکامه و سلطه گر اهمیت و شخصیت افراد به ویژه مقامات حکومتی در ارتباط با "سرسپردگی محض" به "منویات رهبر" و یا پیروی از "فرامین حزبی" معین و مشخص میگردد. حال اگر فردی و یا گروهی در جرگه منتقدین رژیم قرار گیرد و پای از دایره متابعت و سرسپردگی بیرون گذارد، غیر خودی محسوب میشود و به فراخور موقعیت اجتماعی، سیاسی اش مورد تحقیر و تهدید قرار میگیرد. حال اگر این فرد یا گروه بعد از پشت سرگذاشتن محدودیت ها و محرومیت ها ی بسیار تلاش کند که در زمینه های فرهنگی و هنری فعالیت نماید با ممانعت نیروهای امنیتی و اطلاعاتی روبرو میگردد. زیرا هر محفل و مکان و مراسمی که باعث گردهمآئی افراد گردد از دید رژیم های خودکامه انقلابی بالقوه تهدیدی برای رژیم محسوب میشود.

رژیم های انقلابی که از طریق مبارزات آزادیبخش و مسلحانۀ و یا قیام مردمی پدید می آیند میتوانند یک نسل را برای حفظ دستاوردهای انقلاب تربیت کنند تا بوسیله آن در برابر بحران های سیاسی، اجتماعی مقاومت و ایستادگی کنند. برای مثال، نسل راهپیمائی بزرگ (Long March) در سال 35-1934 در انقلاب چین  بر اثر آموزش های انقلابی فرا گرفته از حزب آنچنان اتحاد و همبستگی میان خود بوجود آوردند که توانستند جنبش طرفداران دمکراسی را در سال 1989 قلع و قمع کنند. این نسل از "سالخوردگان" انقلاب چین با استراتژی "اتحاد گسست ناپذیر یاران قدیمی انقلاب" و با حمایت ویژه حزب کمونیست چین خواستار سرکوب شدید جنبش اعتراضی شدند. در یوگسلاوی، مارشال تیتو و نسل هواداران او یعنی افرادی که در جنگ جهانی دوم شرکت داشتند، موفق شدند با کمک همدیگر سلطه بلامنازعه و مستبدانه "اتحادیه کمونیست ها" (League of Communists) را جهت سرکوب مخالفین برقرار سازند. همچنین در موزامبیک رهبران مبارزات آزادیبخش (Antiges Combatentes) باعث گردیدند که میان اعضاء جبهه آزادیبخش موزامبیک (Frelimo) اتحاد و همبستگی ایجاد گردد تا بوسیله آن بتوانند بر مخالفین فائق آیند.

اما هیچگاه نباید فراموش کرد که رژیم های خودکامه که نتیجۀ یک انقلاب شکوهمند میباشند بخاطر ساختار نظامی و امنیتی که پیدا میکنند به مرور و با گذشت زمان مخالفانی در درون خود میپرورانند که نهایتا به جدائی آنها (defection) از بدنه حکومت منجر میگردد. مخالفت و جدائی مقامات وفادار به رهبر و یا حزب ممکن است در آینده برای رژیم مشکلاتی بوجود آورد. برای مثال، بعد از پایان جنگ سرد رژیم های انقلابی چین، کوبا، موزامبیک و زیمبابوه علیرغم مقابله با بحران های شدید همواره با معضل افراد جداشده از بدنۀ حاکمیت روبرو بودند. برای مثال، در چین کمونیست، جنبش میدان تیانانمن  که به قتل عام چهارم ژوئن انجامید با سازماندهی افراد "جدا شده" از حزب کمونیست چین صورت گرفته بود. در موزامبیک علیرغم ویرانگری جنگ های داخلی و افت شدید اقتصادی در میانه سالهای دهه 1980، جدائی اعضاء رده بالای جبهه آزادیبخش موزامبیک، مشکلاتی در حد جنگ های داخلی برای حاکمیت ایجاد نمود. در زیمبابوه حزب اتحاد میهن پرستان ملی با وجود انزوای بین المللی و بحران شدید اقتصادی همواره  در چالش و مبارزه با مخالفینی بودند که یک زمان از اعضاء حزب بشمار میرفتند. حاکمیت رژیم حزبی زیمبابوه برای از دست ندادن قدرت سیاسی پیش از آنکه در فکر رفع بحران اقتصادی باشد و یا تلاش کند از انزوای بین المللی خارج گردد، سرکوب اعضاء جداشده از حزب را در اولویت برنامه های حکومتی خود قرار داده بود. همچنین رژیم جمهوری اسلامی ایران، با وجود بحران سیاسی، اقتصادی و انزوای شدید بین المللی برای حفظ نظام خود که از "اوجب واجبات" است، در یک تقلب انتخاباتی آشکار و مفتضحانه، و کشتن جوانان مردم، رهبران جنبش سبز را که زمانی از دست اندر کاران رژیم محسوب میشدند به این معنی که یکی بمدت 8 سال عنوان نخست وزیری این رژیم را عهده دار بود و دیگری با شغل های  گوناگون از جمله ریاست دو دوره از مجلس در تقویت رژیم تلاش میکرد، را در حصر خانگی قرار بدهد و نیز دیگر همفکران آنها را که زمانی از وفاداراران پروپا قرص رهبر بودند و در استحکام استبداد جانفشانی های بسیار کرده بودند را به حبس های دراز مدت گرفتار سازد. این رژیم خودکامه برآمده از انقلاب هنوز که هنوز است در حل معضل جداشدگان از رهبری و بعضا نظام ناتوان و درگیر است.    

در پایان این قسمت لازم است به دو نکته دیگر اشاره گردد مبنی بر اینکه یکی از تاکتیک های رژیم های خودکامۀ انقلابی به استخدام درآوردن نخبگان، روشنفکران، هنرمندان نویسندگانی است  که عموما "نان را به نرخ روز" میخورند. رژیم های خودکامه انقلابی از چنین رمه روشنفکران در جهت ثبات و دوام رژیم های خود بهره برداری های بسیار می کنند. رژیم های انقلابی با وعده وعید دادن به شغل های پردرآمد و ارائه یک زندگی مرفه این گونه افراد فرصت طلب را به مجیز گوئی و تملق از "رهبر" و یا "حزب" وامیدارند. دوم آنکه اگر رژیمی بر پایه مبارزات خشونت آمیز مسلحانه و یا بر اثر قیام توده مردم ایجاد نشده باشد و مانند رژیم های کنیا، سنگال و زامبیا از طریق فعالیت های حزبی و با کمک افراد و هوادارانشان قدرت سیاسی را بدست آورده باشند، اغلب در مواقع بحران های اقتصادی، اجتماعی و یا در چالش با مخالفین، اعضاء آن دچار ریزش میشوند و در بسیاری از موارد به سقوط حکومت و حزب منجر میگردد.

3: ایجاد واحدهای نظامی و نیروهای انتظامی ویژه (رسمی و غیر رسمی) جهت مقابله با کودتا

رژیم های خودکامه ای که بر اثر یک انقلاب پدید آمده اند همواره در برابر وقوع هر نوع کودتائی آسیب ناپذیر میباشند. کودتای نظامی یک از مهمترین علل درهم شکستن انقلاب و سرنگونی دولت ها است، صرف نظر از اینکه این دولت ها بر اساس رای مردم انتخاب شده باشند و یا بر اثر انقلاب بوجود آیند. زیرا کودتا که معمولا با هدایت و حمایت قدرت های بیگانه صورت میگیرد، جهت استقرار نوعی دیگر از حکومت های خودکامه بکار میرود. رهبران خودکامۀ رژیم های انقلابی همواره در برابر یک دوراهی ناخوشایند (dilemma) قرار دارند. زیرا آنها با حمایت مردم، قدرت سیاسی را بدست آورده اند و بناچار میباید یا به خواسته های آنان که در واقع اهداف و خواسته ها ی اولیه انقلاب بوده است، مانند آزادی، عدالت اجتماعی، رفاه عمومی و ...  وفادار و پاسخگو باشند و یا با روش های قهر آمیز متوسل شوند و خواسته ها و اهداف "رهبر انقلاب" و یا "پلاتفرم حزب" را پیاده کنند. رژیم های خودکامه انقلابی بدون استثناء راه دوم را برمیگزینند و از اهداف اولیه انقلاب منحرف میشوند و با قدرت بدست آمده به خواسته بر حق مردم پشت میکنند و با کاربرد خشونت و روش های قهر آمیز با آنان روبرو میشوند. (16) بدیهی است که انحراف از اهداف و آرمانهای اولیه انقلاب زمینه نارضایتی و شورش مردمی را فراهم میسازد و بستر مناسبی برای مخالفان و بویژه نظامیان رژیم سابق بوجود می آورد تا به فکر کودتا افتند.  اما رژیم های خودکامه انقلابی با تاسیس نهاد های نظامی و شبه نظامی از طرفی و تصفیه و پاکسازی اساسی نیروهای مسلح پیشین از طرفی دیگر، وقوع کودتا را ناممکن میسازند.(17) برای مثال، شگرد رژیم انقلابی کوبا جهت ممانعت از اقدام هر نوع کودتا آن بود که قوانین نظامی و مدنی را در یکدیگر ادغام نماید تا جائیکه تشخیص آنها ناممکن شود. در مبارزات آزادیبخش و قهرآمیز انقلاب ویتنام "ابهام" میان قوانین مدنی و قوانین نظامی نیز باعث گردید که بعد از پیروزی انقلاب فرماندهان نظامی بدون استثناء در مقام "رهبری حزب" قرار گیرند و سلطه آمرانه یک رژیم خودکامه را پایه ریزی نمایند. در انقلاب مکزیک و در خلال سالهای دهه 1950 کلیه مسئولیت های دولت انقلاب در مقابله با ضد کودتا به عهده اعضاء نظامی حزب نهاد انقلابی قرار گرفت. در انقلاب نیگاراگوئه چریک های جبهه ملی آزادیبخش ساندنیست اداره کلیه امور انقلاب را بدست گرفتند و در زیمبابوه کلیه نهادهای اطلاعاتی و امنیتی که نیروهای مسلح، ارتش و پلیس را نیز شامل میگشت تا دهه سال 2000 بوسیله سربازان کهنه کار (veterans) و جانبازان و مبارزان جبهه آزادیبخش، مدیریت و هدایت میشد. (18) همچنین در رژیم های خودکامه انقلابی ضمن آنکه فرماندهی و هدایت نیروهای نظامی و امنیتی در قالب سپاه پاسداران و ارتش آزادیبخش به عهدۀ انقلابیون قرار میگیرد، تربیت و آموزش اعضاء و کادرهای مختلف نظامی و شبه نظامی نیز طبق اهداف انقلاب که در واقع "منویات رهبری" و یا "مرامنامۀ حزبی" است از سوی کادر های سیاسی، نظامی که به نوعی تئوریسین های حزب میباشند، انجام میگیرد. با وجود حساسیت بر تعلیم و تربیت نیروهای نظامی و شبه نظامی و آزمون های مکرر متابعت و وفاداری آنها به "رهبر" و یا "حزب" هرازگاهی اتفاق افتاده است که فرماندهان نظامی بر نهاد رهبری و حزب فائق آمده اند و نه تنها فقط خود را "پاسداران انقلاب"، "کارگزاران جنبش انقلابی" و یا "ایثار گران" و "وفاداران راسخ انقلاب" نام نهاده اند بلکه تلاش کرده اند که کادر سیاسی را برکنار سازند تا زمام حکومتی بطور کامل بدست نظامیان گیرند. برای مثال، در مصر و تونس ما شاهد چنین رویگردی جهت تصاحب انقلاب از سوی نظامیان بودیم (19) همچنین رهبران نظامی ساندنیست در نیگاراگوئه بعد از دستیابی به قدرت خود را بمثابه "مدافعان انقلاب که خالصانه در جهت پیشبرد اهداف انقلاب جانفشانی میکنند" بر ملت نیگاراگوئه تحمیل کردند. در ایران فرماندهان "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" بعد از مرگ رهبر انقلاب و باپشتوانه 8 سال جنگ با عراق خود را وارثان بلامنازعه انقلاب خواندند و بر کلیه مراکز قدرت سیاسی، اقتصادی کشور چنگ انداختند. آنان از چنان قدرتی برخوردار گشتند که رئیس جمهور و یا دیگر مقامات کشوری و حتی نماینگان مجلس را نصب و عزل میکردند. تصاحب مراکز قدرت توسط فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران بی شباهت به شیوه تصاحب قدرت در چین کمونیست نمیباشد. زیرا کادرهای نظامی و حزبی چین بعد از پیروزی در جنگ و پیروزی انقلاب با ایجاد یک سیستم کمیسیاری (commissar system) متشکل از کهنه سربازان "متعهد و وفادار به آرمان های انقلاب"، سلطه قدرت مستبدانه خود را بر مردم چیره ساختند. همین شیوه در انقلاب ویتنام بوسیله ارتش انقلابی آن انجام گرفت. (20)

رژیم های خودکامه انقلابی با استخدام جوانان پر شور و شوق ارتش خود را تشکیل میدهند و آنها را در یک روند هدایت شده با ایدئولوژی و خط مشی جناح حاکم آموزش میدهند. بنابراین کمتر دیده شده است که فرمانده های نظامی تربیت شده در درون رژیم دست به کودتا بزنند. اریک نوردلینگر (Eric Nordlinger) در تحقیقات خود آورده است که در دهه 1970 هیچ حکومتی با "روش نفوذی" (penetration model) در ارتش انقلابی سرنگون نگشته است. (21)

در این میان رژیم مستبد و خودکامۀ رومانی یک استثناء است. گرچه این رژیم از طریق مبارزه مسلحانه خشونت آمیز و یا انقلاب به قدرت سیاسی دست نیافته بود با این وجود در سال 1989 بوسیله یک کودتای غیر کمونیستی از پای درآمد.

4: افزایش روزمره قدرت نظامی ، امنیتی

رژیم های خودکامه انقلابی هموارد در جهت ایجاد یک قدرت متمرکز تلاش میکنند و از هیچ فرصتی برای افزایش توان یک سیستم امنیتی، اطلاعاتی فروگذار نمیکنند. (22) مطلوبترین نوع حکومت های این نوع رژیم ها، "حکومت پادگانی" (garrison states) است.(23) برای مثال،  حزب بلشویک در روسیه بعد از دستیابی به قدرت، به بهانه ممانعت از جنگ های داخلی چکا (CHEKA) سازمان امنیت مخوف خود را که بعد ها به کا گ ب (KGB) تغییر نام داد بنا نهاد. در کوبا و نیگاراگوئه توان نیروهای اطلاعاتی و امنیتی ده برابر به نسبت سازمان های امنیتی رژیم های گذشته افزایش یافت. (24) افزایش توان نیروهای اطلاعاتی و امنیتی از طریق گماشتن فرماندهان نظامی سابق که در جنگ شرکت داشتند و یا افرادی که در مبارزات مسلحانه در جبهه داخلی و خارجی نقش فعال ایفا میکردند و یا همراهان وفادار به "رهبر" و یا اعضاء مطیع "دفتر سیاسی حزب" صورت میگرفت. در انقلاب ایران جناح حاکم توانست با زبردستی از تجربیات چند سازمان اطلاعاتی و امنیتی جهانی مانند سیا (CIA)، موساد (MOSAD)، کا گ ب (KGB) و ساواک (SAVAK) برای بنا کردن سازمان مخوف امنیتی خود بنام وزارت اطلاعات و امنیت کشور(VEVAK) و سازمانهای موازی اطلاعاتی دیگر مانند سازمان حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اطلاعات نیروی انتظامی و حفاظت اطلاعات قوه قضائی بهره برداری کند. یکی از وظائف مهم این سازمان ها که با مدرنترین تجهیزات اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی مجهز میباشند سرکوب و حذف سازمانها، احزاب، سندیکا ها و هر تشکل مستقل دیگر و نیز افراد دگراندیش است. افزایش روزمره توان مراکز قدرت بویژه مراکز اطلاعاتی و امنیتی رژیم های خودکامه انقلابی بمراتب بیشتر از افزایش توان مراکز مشابه در رژیم های غیر انقلابی است. زیرا همانطور که در مورد انقلاب ایران مشاهده کردیم در این نوع رژیم ها، هر ارگان و یا سازمان دولتی خود به تنهائی و با صرف هزینه های سرسام آور مراکز امنیتی و اطلاعاتی ویژه خود را بناکرده است. (25)

افزایش توان و قدرت "رهبر" و یا "حزب" در رژیم های خودکامه انقلابی همچنین از طریق نهاد های قانونی مانند مجالس قانونگزاری انجام میگیرد. مجالس قانونگزاری و یا نهاد های مشابه آن متشکل از نمایندگانی است که عموما در یک نمایش انتخاباتی به مجلس راه یافته اند تا کمر به خدمت رهبری و یا حزب ببندند.  نمایندگان مجالس مصر، الجزایر، لیبی، تونس، قزاقستان، ونزوئلا و ایران لوایحی جهت مادام العمر نمودن ریاست جمهوری و یا مقام رهبری در این کشورها تصویب کرده اند. برای مثال، پارلمان ونزوئلا در کاراکاس، تغییر قانون اساسی را برای لغو محدودیت دوران زمامدارای رئیس جمهور تصویب کرد  که در واقع گامی به ‌سوی مادام‌العمر کردن ریاست جمهوری هوگو چاوز بود. مجلس شورای ملی الجزایر در سال 2008 یک ماده از قانون اساسی را مبنی بر اینکه  " هر رئیس جمهور می تواند برای دو دوره متوالی در قدرت بماند" لغو کرد تا راه را برای ریاست جمهوری مادام العمر عبدالعزیز بوتفلیقه هموار کند. در ایران نمایندگان مجلس شورای اسلامی در بازنگری قانون اساسی در سال 1368 شرط مرجعیت را از شرایط ولی فقیه حذف نمودند و عبارت مطلقه را به آن اضافه  کردند تا اختیارات رهبر گسترده‌تر گردد. (اصل ۵۷ و ۱۱۰ قانون اساسی)

با وجود افزایش توان روزمره قدرت نظامی، امنیتی رژیم های خودکامه برآمده از انقلاب هیچ تضمینی جهت ثبات و دوام این نوع رژیم ها وجود ندارد و دیر یا زود با جنبش های اجتماعی، سیاسی روبرو خواهند شد. رژیم کمونیستی خودکامۀ تک حزبی اتحاد شوروی به مدت 70 سال به طول انجامید در دهه ۱۹۸۰ آثار فروپاشی آن ظاهر گردید و سرانجام در سال ۱۹۹۱ فروپاشید.

رژیم های خودکامه انقلابی خواه بر اثر یک انقلاب و خواه از طریق مبارزه دراز مدت آزادیبخش به قدرت سیاسی دست یافته باشند در ابتدای امر از یک پشتوانه مردمی برخوردار بودند. در نتیجه این نوع رژیم ها تا سر حد امکان تلاش میکنند که از وقوع جنبش های اجتماعی ممانعت بعمل آورند. رژیم های خودکامه انقلابی ترجیح میدهند که مخالفین را به میزان "ملایمتری" مانند نظارت و کنترل افراد، هتک حرمت آنان، تهمت و تهدید، ارعاب، بازداشت و شکنجه های "قانونی" (تعزیر) تنبیه کنند. زیرا بخوبی میدانند که اعتراض مردم در حد یک جنبش اجتماعی خطر سرنگونی آنها را به ارمغان خواهد آورد. اما همانطور که پیش تر به آن اشاره شد بی تردید جنبش های اجتماعی از راه خواهند رسید و طومار حکومت استبدادی آنها را در هم خواهند پیچید. بنابراین رژیم های خودکامه انقلابی در مواجهه با جنبش های اجتماعی به سادگی تن به صدور فرمان سرکوب نمیدهند مگر آنکه کاملا مطمئن شوند که اگر به سرکوب گسترده جنبش عمومی دست نزنند رژیم آنها سرنگون خواهد شد. بدیهی است که در این شرایط رهبران رژیم های خودکامه انقلابی که در واقع با مرگ و زندگی خود روبرو می شوند، بخود تردید راه نمیدهند و جنبش اجتماعی را شدیدا سرکوب مینمایند. سرکوب جنبش اجتماعی برای چنین رژیم هائی که به کمک توده های مردم برپا شده اند هزینه های بسیار گزافی ببار خواهد آورد. زیرا سرکوب جنبش عمومی  صرف نظر از اینکه مشروعیت این نوع رژیم ها را که ادعا میکنند از حمایت توده مردم برخوردارند از میان میبرد، باعث تضعیف روحیه نیروهای وفادار به آن نیز میگردد.(26) در این شرایط ممکن است که نیروهای وفادار به چنین رژیم هائی از ترس عواقب انجام اعمال جنایتکارانه شان و یا نفرت عمومی و طرد از جامعه، در برابر فرمان سرکوب توده مردم مقاومت و سرپیچی کنند و نهایتا به جنبش و مردم بپیوندند. برای مثال، چند حکومت خودکامه پادگانی و سرکوبگر با ارزیابی نادرست خود از نیروهای وفادار نظامی و انتظامی تحت فرمانشان، فرمان سرکوب عمومی را صادر کردند و یا آنان در سرکوب جنبش عمومی از خود ضعف و سستی نشان دادند که باعث فروپاشی نظام حکومتی آنان شد. رژیم صربستان در سال 2000، ماداگاسکار در سال 2002و 2009، گرجستان در سال 2003، اوکراین در سال 2004، قرقیزستان در سال 2005 و 2010 و مصر و تونس در سال 2011 نمونه های بارز نافرمانی های نیروهای وفادار نظامی میباشند که منجر به سقوط رژیم های مزبور شد. 

حکومت هائی که بر اثر جنگ های آزادیبخش و مبارزات قهرآمیز دراز مدت قدرت سیاسی را بدست آورده اند بر خلاف نوع حکومت های پادگانی که از طریق یک انقلاب ایجاد شده اند، در سرکوب جنبش های اجتماعی با شدت عمل بیشتری رفتار می کنند. زیرا این گونه انقلاب ها طی روند طولانی حداقل یک نسل صورت گرفته و در طی این دوره یک نسل کاملا با اندیشه های دگم و خشونت طلب تربیت شده است. زمانیکه انقلاب از طریق مبارزات مسلحانه به پیروزی رسد قاعدتا قوانین جزمی از نوع همان قوانینی که در شیوه مبارزات قهرآمیز متداول بوده است تدوین و به اجرا گذاشته میشود. در این نوع رژیم ها اداره دولت به افراد و نیروهای امنیتی، نظامی که سالها در روند مبارزه آبدیده شده اند، سپرده میشود تا آنان با اتحاد و هماهنگی که قبل از وقوع انقلاب با یکدیگر داشتند مصمم تر به سرکوب مخالفین بپردازند. برای مثال، حزب نهاد انقلابی (PRI) مکزیک که به شیوه مبارزات خشونت آمیز قدرت سیاسی را قبضه کرده بود در دوم اکتبر سال 1968 اعتراض دانشجویان (Mexican Student Movement) را که با راهپیمائی سکوت (Silence March) همراه بود با شدیدترین وجه سرکوب نمود. همچنین حزب کمونیست چین (CCP) در سال 1989 به سرعت اعتراض دانشجویان را در میدان تیانانمن به خاک و خون کشید و در سال 2000 و 2002 در زامبیا نیز اتحاد میان حزب میهن پرستان ملی (ZANU) و نیروهای امنیتی تسهیلاتی برای پلیس و نیروهای شبه نظامی فراهم کرد تا اعتراضات مخالفین را سرکوب نمایند.

 بدیهی است رژیم های انقلابی خودکامه و سلطه گر در جهان مدرن امروزی آخرین بازماندگان رژیم های استبدادی بشمار می آیند. زیرا در جهانی که به دهکده ای کوچک شباهت پیدا کرده و دامنۀ دانائی توده مردم فرامرزی گشته است هیچ رژیم خودکامه مستبدی اعم از انقلابی یا غیر انقلابی توان مقابله با جنبش های اجتماعی و خیزش های آزادیخواهی و عدالت طلبانه مردم را ندارد. اما معمولا خطری را که این گونه جوامع را در آینده و بعد از سرنگونی چنین رژیم های خودکامه تهدید میکند بجاماندن علائم و آثار رفتارهای خودکامگی، انحصار طلبی و خودخواهی های فردی است. 

گذر زمان و کهولت  نسل اول انقلاب (کسانیکه مستقیما در مبارزات قهرآمیز و سرکوب مخالفین در دوران انقلاب نقش اساسی ایفا کرده اند) باعث میگردد که بنرمی و آهستگی هویت ایدئولوژیک و آرمانگرائی انقلابی کم رنگ گردد و ملاط اتحاد و همبستگی "خودی ها" در سرکوب "غیر خودی ها" سست گردد و جای خود را به جاه طلبی، زیاده خواهی و قدرت طلبی بدهد.(27) به سخنی دیگر در نسل های دوم و سوم رژیم های خودکامه انقلابی باند بازی، فرقه گرائی، جناح بندی ابزاری جهت اتحاد و همبستگی میگردد. در نتیجه این نوع رژیم ها خواه در شکل یک رهبر فرهمند پدید آمده باشند و خواه در هئیت یک حزب طراز نوین تجلی کنند جامعه را بسوی تنزل معیار های اخلاقی و ناهنجاری های اجتماعی چون فساد، فحشا، ارتشاء، فقر، اعتیاد و... دچار میسازند. برای مثال، تغییر هویت ایدئولوژیک نسل اول انقلاب به هویت منفعت طلبانه و خودمحورانه نسل های بعدی را میتوان به خوبی در انقلاب مکزیک، روسیه در دهه 1960 و چین و ویتنام در دهه 1990 مشاهده نمود. تغییر و تحول هویت انقلابی سال ها است که در کوبا و ایران آغاز گشته و این دو رژیم انقلابی خودکامه را دچار ناهنجاری های عظیم اجتماعی ساخته است.

بدون تردید وقتی که انقلاب بوسیله فرصت طلبان خود محور از هویت اولیه خود تهی میگردد و تامین منافع حزبی، جناحی و فردی همراه با جاه طلبی، خود محوری، زیاده خواهی و قدرت طلبی مبنای اتحاد و همبستگی میشود رژیم های انقلابی خودکامه را آسیب پذیر و دچار تفرقه و ریزش میکند که سرانجام به فروپاشی آنها و یا به تغییر اوضاع سیاسی منجر میگردد. برای مثال، حزب انقلابی مکزیک که بمثابه یک حزب قدرتمند کلیه امور را تحت کنترل داشت در سال 1940 و اواسط دهه 1980 بر اثر اختلاف و کناره گیری چند عضو شاخص حزب آسیب دید و باعث انشعاب سال 1988 در این حزب شد که نهایتا در سال 2000 قدرت سیاسی را واگذار نمود. در تایوان حزب کومین تانک (Kuomintang) در دهه 1990 از شکل یک حزب متحد و متشکل لنینی تبدیل به ماشین ارباب رجوع حزبی شد و در اختلافات جاه طلبانه جناحی گرفتار آمد و منحل گردید.

بی تردید تامین منافع حزبی و گروهی، جناح بندی ها و انشعابات باعث کاهش قدرت "رهبر" و یا "حزب" میگردد و این نوع رژیم های خودکامه انقلابی را در سراشیبی سقوط قرار میدهد. از هم پاشیدگی اتحاد و همبستگی میان اعضاء دفتر سیاسی حزب اتحاد شوروی (Politburo) که در دهه 1960 آغاز گردید ضمن کاستن قدرت منحصر بفرد حزب به آرامی باعث بحران های اجتماعی دهه 1990 گشت و رژیم دیکتاتوری پرولتاریا را با موج اعتراضات مردمی روبرو ساخت و سرانجام به فرپاشی رژیم سوسیالیست اتحاد جماهیر شوروی ختم گردید. در ایران روند کاهش قدرت بلامنازعۀ فردی بعد از مرگ روح اله خمینی رهبر انقلاب آغاز شد و رژیم را با بحران های سیاسی، اجتماعی عدیده ای از جمله خیزش دانشجوئی سال 1378 و جنبش سبز سال 1398 دچار ساخت و مسیر تغییر اساسی را در این رژیم هموار نمود. بر ما معلوم نیست که رژیم چین کمونیست بتواند دگر بار از عهده یک خیزش همانند خیزشی که در زمان تنگ شیائوپینگ (Deng Xiaoping) و دیگر انقلابیون بازمانده از نسل اول انقلاب در سال 1989 اتفاق افتاد جان سالم بدر ببرد. 

در تکاپوی ثبات و ماندگاری

در پی درگذشت و یا از کارافتادگی نسل اول انقلاب رژیم های انقلابی خودکامه میبایست بفکر جایگزین رهبر و یا رهبری جدید حزب جهت ثبات و ادامه حیات رژیم باشند. بدیهی است محور بنیادین این جایگزینی با مکانیسم نهادینه کردن "رهبری" ممکن و میسر میگردد. در این نوع رژیم ها اگر چنین جانشینی که معمولا در اواخر مرگ رهبر و یا بلافاصله بعد از وفات او صورت میگیرد، اعمال نگردد رژیم با بی ثباتی و هرج و مرج که مقدمه شکست و از دست رفتن قدرت سیاسی است مواجه میشود. برای مثال، در خلال دهه 1990 در مکزیک، جایگزینی رهبری حزب با مانورهای سیاسی و همراه با تقلبات انتخاباتی انجام گرفت. مشابه چنین تغییر و تحول جایگزینی رهبر در چین، ویتنام و موزامبیک اتفاق افتاد. در دهه سال 2000 رژیم انقلابی کوبا روند جایگزینی رهبری را آغاز کرده است. در ایران در سال های 67-1368که مصادف با اواخر مرگ رهبر انقلاب بود بحران جانشینی آغاز گشت. جناح متحد قدرت طلب و انحصار گر روحانیت با شگردهای جنایتکارانه ای قائم مقام جانشین رهبری،( آیت اله حسین علی منتظری) را در "حصر خانگی" قرار داد و سپس در یک نمایش مضحک در مجلسی بنام مجلس خبرگان فرد ایده آل جناح قدرت را به رهبری جدید انتخاب کرد تا شیرازه قدرت سیاسی آنها گسسته نگردد. بنابراین اگر رژیم های خودکامه انقلابی نتوانند " جانشین رهبری" را در سیستم حکومتی خود نهادینه کنند، به بی ثباتی و تزلزل گرفتار میشوند. در زیمبابوه ، رابرت موگابه (Robert Mugabe) که از آغاز استقلال زیمبابوه از بریتانیا در سال 1980 تا سال 2008 بر اریکه قدرت نشسته بود مجبور شد که در این سال قدرت را با مورگان چانگیرای (Morgan Tsvangirai) تقسیم کند. (هر چند که نامبرده دگر بار در یک تقلب آشکار انتخاباتی در سال 2013 به کرسی ریاست جمهوری چنگ زد) 

مورد دیگری که بی ثباتی رژیم های خودکامه انقلابی را تهدید میکند معضلات اقتصادی است. رژیم های خودکامه انقلابی در زمان نسل اول انقلاب علیرغم بحران اقتصادی (که در بعضی موارد به فاجعه منجر میگشت) قادرند با حربه ایدئولوژی و رهبر و یا حزب فرهمند، خود را از مهلکه بی ثباتی رها شوند.  اما در دوره های بعدی ضمن نبود رهبر و یا حزب فرهمند، رشد و توسعه اقتصادی و نیز کند شدن حربه ایدوئوژیک و تبدیل آن به منفعت طلبی گروهی، تغییر و تحولات اجتماعی و ایجاد شرایط نوین در مناسبات سیاسی بین المللی بر حجم مشکلات و معضلات اقتصادی آنها نیز افزوده شده است. در این شرایط بحرانی، پایه های رژیم های خودکامه انقلابی متزلزل میگردند و در معرض خطر بی ثباتی و سقوط قرار میگیرند. برای مثال، رهبران نسل بعدی انقلاب اکتبر روسیه در دهه 1960 جهت تقویت رژیم در برابر بی ثباتی به تولید مواد و کالاهای مصرفی بیشتری روی آوردند که برای آنها نتیجه معکوس ببارآورد و دامنه نارضایتی عمومی را بالا برد. این وضعیت در چین و ویتنام در دهه 1990 و دهه 2000 اتفاق افتاد و برای مدتها بی ثباتی را برای این دو کشور به ارمغان آورد. اما حزب نهاد انقلابی مکزیک در دهه 1980 و 1990 نتوانست خود را از بحران اقتصادی نجات دهد در نتیجه قدرت سیاسی خود را در سال 2000 به حزب رقیب واگذار کرد. اینک مهمترین چالش در کوبای بعد از کاسترو و زیمبابوه با آمدن دوباره موگابه سرو سامان دادن به امور اقتصادی است.

نکته ای که در این میان قابل ذکر میباشد آن است که رهبر و یا رهبران نسل دوم انقلاب که از ناتوانی قدرت خود جهت مقابله با بحران ها از جمله بحران اقتصادی به خوبی باخبراند، چاره ثبات و ماندگاری خود و رژیم را در دامن زدن به تضادهای داخلی و خارجی می بینند. برای مثال، ادامه درگیری و برخورهای سیاسی با غرب بویژه با ایالات متحده آمریکا در واقع نوعی تجدید قوا برای نسل دوم رژیم های خودکامه انقلابی محسوب میگردد. این نوع موضع گیری ها و دامن زدن ها به تخاصم و تضاد های داخلی و خارجی را در کوبای بعد از پایان جنگ سرد و ایران انقلابی بخوبی میتوان دید. مشابه چنین رفتاری را نیز میتوان در ژست های تهاجمی اتمی کره شمالی در دهه 1990 و دهه 2000 که شرایط نوینی بعد از مرگ بنیانگزار آن در این کشور بوجود آورد، مشاهده کرد. عمده ساختن تخاصم و تضاد سیاسی با غرب فضاء را برای ادامه ثبات رژیم های خودکامه از جمله رژیم نظامی دیکتاتوری کره شمالی فراهم ساخت. اما نباید از نظر دور داشت که دامن زدن به تخاصمات و تصاد های داخلی و خارجی همیشه موفق آمیز نیست و ممکن است گاهی اوقات نتایج تراژیک و غم انگیزی همراه داشته باشد. برای مثال، حزب اتحاد ملی آفریقائی زیمبابوه در دهه 2000 به بهانه مبارزه با سفید پوستان استعمار بریتانیا از طرفی و تقویت اتحاد رهبران حزب از طرف دیگر به تخاصمات داخلی دامن زد که باعث ایجاد جنگ داخلی شد. نتیجه اتخاذ شیوۀ "عمده ساختن تضاد و تخاصمات" هزینه گزافی از جمله فاجعه مرگ بیشماری از انسانها و ویرانی زیر ساخت اقتصادی برای این کشور بهمراه داشت. در یوگسلاوی، پارتیزان ها توانستند با بنا ساختن یک حزب نیرومند و متحد نه تنها ایالات خودگردان قومی (ethnic particulars) را سرکوب کنند بلکه در مقابل استالین مقاومت نمایند. اما رهبران نسل دوم این کشور که به دلیل جناح بندی های گروهی و زیاده خواهی های انحصاری از اتحاد و همبستگی انقلابی برخوردار نبودند برای ثبات خود تضادهای درون کشور را عمده کردند که فجایع غیر قابل جبرانی را برای مردم یوگسلاوی ببار آورد.

بی تردید وقوع انقلاب که با خشونت و مبارزه قهرآمیز همراه است، رویدادی نادر در تاریخ هر کشوری بشمار می آید. کاربرد خشونت و رفتارهای غیر انسانی در رژیم های انقلابی خودکامه باعث میگردد که نه تنها خون و خرابی های بسیاری ببار می آورد بلکه خشونت را در جامعه و بازسازی نهاد های اجتماعی باز تولید و نهادینه می کند. زیرا ساختار نهادهای رژیم های خودکامه انقلابی اصولا در جهت ثبات و ماندگاری رژیم طراحی میگردد.  بنابراین رژیمی که با ابزار خشونت و قوه قهرآمیز قدرت سیاسی را بدست میآورد بدون تردید با همان ابزار در صدد دفاع از خود و سرکوب مخالفین خواهد پرداخت.

منابع:

 ن. نوری زاده

چاپ

مطالب مرتبط

برچسب‌ها: